part 127
#part_127
#فرار
- اهههههه توهم منو گیر اوردیا بکش کنار ابیاریم کردی
بعد یکم بهم خیره شدیم و دوباره عین دیوونه ها باهم جیغ زدیمو همو ب*غ*ل کردیم خیلی دلم براش تنگ شده بود مادوتا حتی یه روزم از هم جدا نمیشدیم حالا چند هفته بود که ندیده بودمش و کلی باهاش حرف داشتم عسل گفت :
- وای نیکا باورم نمیشه الان جلوم ایستادی
یهو حرفشو قطع کرد منم تازه یادم میاد وسط خیابون یه ساعته دارم لاو میترکونم با نگرانی دورمونو نگاه میکنم و بازوی عسلو میگیرم میکشمش یه گوشه یه نیشکون محکم از بازوش گرفتم که جیغش در اومد
با حرص گفتم:
- معلومه چرا گوشیت خاموشه از اون شبی که بهت زنگ زدم یه خبر ندادی چه قبرستونی هستی معلومم نیست این مهمونتون کیه که تو کلا منو یادت رفته تا اسم مهمون میارم رنگش میپره و با هول میگه
-مهمون خب چیزه فامیلای دور مامانم اینا اومده بودن خیلی شلوغ بود تازه گوشیمم سوخته
مشکوک نگاش کردم میدونم راجب فامیلای مامانش دروغ گفت اصلا کاملا تابلو بود چون عسل اصلا دروغ گوی خوبی نیست ولی چیزی نگفتم و جاش با ناراحتی پرسیدم
- گوشیت چجوری سوخت ؟؟
سرشو انداخت پایین
- افتاد تو پارچ آبی
نفس عمیقی کشیدم
- عسل ؟
سرشو میاره بالا و نگام میکنه
-چیزی شده ؟
هول گفت:
- نه نه معلومه که نه چرا خودتو نگران میکنی اصلا چجوری اومدی اینجا ؟
یهو یاد خونه و ارسلان افتادمو محکم کوبیدم رو پیشونیم واااای دیر نشه عسل با تعجب نگام کردو خواست چیزی بگه که نزاشتم و تند گفتم:
- عسل چجوری باهات میتونم در تماس باشم ؟؟عجله دارم بدو بگو
عسل فوری از تو کیف کوچیکش یه گوشی در اورد و
گفت شمارتو بگو منم تند گفتم و هول هولکی ب*و*سش کردم و بهش گفتم:
- عسل بهم زنگ بزن باهات کلی حرف دارم الان باید برم اجی فقط ناراحت سر تکون داد
#فرار
- اهههههه توهم منو گیر اوردیا بکش کنار ابیاریم کردی
بعد یکم بهم خیره شدیم و دوباره عین دیوونه ها باهم جیغ زدیمو همو ب*غ*ل کردیم خیلی دلم براش تنگ شده بود مادوتا حتی یه روزم از هم جدا نمیشدیم حالا چند هفته بود که ندیده بودمش و کلی باهاش حرف داشتم عسل گفت :
- وای نیکا باورم نمیشه الان جلوم ایستادی
یهو حرفشو قطع کرد منم تازه یادم میاد وسط خیابون یه ساعته دارم لاو میترکونم با نگرانی دورمونو نگاه میکنم و بازوی عسلو میگیرم میکشمش یه گوشه یه نیشکون محکم از بازوش گرفتم که جیغش در اومد
با حرص گفتم:
- معلومه چرا گوشیت خاموشه از اون شبی که بهت زنگ زدم یه خبر ندادی چه قبرستونی هستی معلومم نیست این مهمونتون کیه که تو کلا منو یادت رفته تا اسم مهمون میارم رنگش میپره و با هول میگه
-مهمون خب چیزه فامیلای دور مامانم اینا اومده بودن خیلی شلوغ بود تازه گوشیمم سوخته
مشکوک نگاش کردم میدونم راجب فامیلای مامانش دروغ گفت اصلا کاملا تابلو بود چون عسل اصلا دروغ گوی خوبی نیست ولی چیزی نگفتم و جاش با ناراحتی پرسیدم
- گوشیت چجوری سوخت ؟؟
سرشو انداخت پایین
- افتاد تو پارچ آبی
نفس عمیقی کشیدم
- عسل ؟
سرشو میاره بالا و نگام میکنه
-چیزی شده ؟
هول گفت:
- نه نه معلومه که نه چرا خودتو نگران میکنی اصلا چجوری اومدی اینجا ؟
یهو یاد خونه و ارسلان افتادمو محکم کوبیدم رو پیشونیم واااای دیر نشه عسل با تعجب نگام کردو خواست چیزی بگه که نزاشتم و تند گفتم:
- عسل چجوری باهات میتونم در تماس باشم ؟؟عجله دارم بدو بگو
عسل فوری از تو کیف کوچیکش یه گوشی در اورد و
گفت شمارتو بگو منم تند گفتم و هول هولکی ب*و*سش کردم و بهش گفتم:
- عسل بهم زنگ بزن باهات کلی حرف دارم الان باید برم اجی فقط ناراحت سر تکون داد
۲۷۷
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.