قسمت ۲۱
خونه قدیر و ملیسا :
قدیر : عزیزم چند روز دیگه کریسمسه به نظرت بریم ترکیه پیش دوروکینا ؟
ملیسا : اره به نظرم بریم
قدیر : خب پس من به اسیه خبر میدم
ملیسا : به نظرت یه ویلا اونجا اجاره نکنیم الکی سربار اونا میشیم
قدیر : نمیدونم اخه ویلا اون نزدیکیا نیست
ملیسا : والا منم نمیدونم
زین زین
ملیسا : الو ؟
اسیه : سلام خوبی ملیسا
ملیسا : سلام مرسی عزیزم تو خوبی
اسیه : ملیسا جون میخوام برای کریسمس دعوتتون کنم خونمون
ملیسا : مرسی عزیزم
اسیه : خب پس زود پاشین بیاین اینجا
ملیسا : باشه با هر وقت بلیط پرواز پیدا کردیم میایم اونجا
اسیه : خوش اومدید عزیزم
ملیسا : ممنونم
از هم خدا حافظی میکنن
دوروک هم زنگ میزنه به قدیر و دعوتشون میکنه
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
خونه اسدور :
اسیه : سلام قشنگم ( با انیسا هست ) مامانی میای بریم خواهرتو بیاریم؟
انیسا: اله میام
اسیه : پس زود باش بریم تو اتاقت یه لباس خوشگل برات انتخاب کنیم که بپوشی
انیسا : بلیییم 🥳
۵ دقیقه بعد
دوروک ما آماده شدیم
دوروک : باشه عزیزم بیاین بیرون من دم درم
اسیه : اومدیم
توی بیمارستان :
انیسا : سلام اجیییییی
ملیسا : وای چه لباس خوشگلی پوشیدی
دوروک : بله دیگه من دوتا پرنسس دارم معلومه لباساشونم پرنسسی میشه
اسیه : حالت خوبه دخترم ؟
ملیسا : اره خوبم فقط یه ذره درد میکنه
اسیه : انشالله زود خوب میشی
اسیه : ملیسا یادته چند وقت پیش گفتی ۲ تا چیزو ازم قایم کردی یکی رو گفتی اون یکی رو گفتی بابا میگه ولی دوتاتون چیزی رو به من نگفتید
خب من حس میکنم اون چیزی که به من نگفتی ربطی به این ماجرای دزدیده شدنت داره
ملیسا : چ چ چی؟ نه اصلا ربطی نداره
دوروک : ملیسا من فکر کردم تو به مامانت گفتی
ملیسا : م م من گفتم بابا میگه
دوروک : باید به من می گفتی
اسیه : خب؟ می شنوم🤨
دوروک همه چیز رو تعریف میکنه
اسیه : چی ؟ چطور تونستی اینکار رو کنی ؟
چرا از همون اول نگفتی ؟ ( و چشماش پر اشک میشه )
ملیسا : نمیخواستم نگرانت کنم
اسیه : تو چرا دوروک اصلا چرا همون موقع نرفتی از مرده شکایت کنی ؟
دوروک : من گفتم نه تورو دیده و نه منو پس نمیتونه کاری کنه
اسیه : ملیسا رو دیده بوده😠 چرا احتمال اینو ندادی که بلایی سر ملیسا بیاره ؟
دوروک : آروم باش اسیه بزار با آرامش حرف بزنیم
..............
قدیر : عزیزم چند روز دیگه کریسمسه به نظرت بریم ترکیه پیش دوروکینا ؟
ملیسا : اره به نظرم بریم
قدیر : خب پس من به اسیه خبر میدم
ملیسا : به نظرت یه ویلا اونجا اجاره نکنیم الکی سربار اونا میشیم
قدیر : نمیدونم اخه ویلا اون نزدیکیا نیست
ملیسا : والا منم نمیدونم
زین زین
ملیسا : الو ؟
اسیه : سلام خوبی ملیسا
ملیسا : سلام مرسی عزیزم تو خوبی
اسیه : ملیسا جون میخوام برای کریسمس دعوتتون کنم خونمون
ملیسا : مرسی عزیزم
اسیه : خب پس زود پاشین بیاین اینجا
ملیسا : باشه با هر وقت بلیط پرواز پیدا کردیم میایم اونجا
اسیه : خوش اومدید عزیزم
ملیسا : ممنونم
از هم خدا حافظی میکنن
دوروک هم زنگ میزنه به قدیر و دعوتشون میکنه
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
خونه اسدور :
اسیه : سلام قشنگم ( با انیسا هست ) مامانی میای بریم خواهرتو بیاریم؟
انیسا: اله میام
اسیه : پس زود باش بریم تو اتاقت یه لباس خوشگل برات انتخاب کنیم که بپوشی
انیسا : بلیییم 🥳
۵ دقیقه بعد
دوروک ما آماده شدیم
دوروک : باشه عزیزم بیاین بیرون من دم درم
اسیه : اومدیم
توی بیمارستان :
انیسا : سلام اجیییییی
ملیسا : وای چه لباس خوشگلی پوشیدی
دوروک : بله دیگه من دوتا پرنسس دارم معلومه لباساشونم پرنسسی میشه
اسیه : حالت خوبه دخترم ؟
ملیسا : اره خوبم فقط یه ذره درد میکنه
اسیه : انشالله زود خوب میشی
اسیه : ملیسا یادته چند وقت پیش گفتی ۲ تا چیزو ازم قایم کردی یکی رو گفتی اون یکی رو گفتی بابا میگه ولی دوتاتون چیزی رو به من نگفتید
خب من حس میکنم اون چیزی که به من نگفتی ربطی به این ماجرای دزدیده شدنت داره
ملیسا : چ چ چی؟ نه اصلا ربطی نداره
دوروک : ملیسا من فکر کردم تو به مامانت گفتی
ملیسا : م م من گفتم بابا میگه
دوروک : باید به من می گفتی
اسیه : خب؟ می شنوم🤨
دوروک همه چیز رو تعریف میکنه
اسیه : چی ؟ چطور تونستی اینکار رو کنی ؟
چرا از همون اول نگفتی ؟ ( و چشماش پر اشک میشه )
ملیسا : نمیخواستم نگرانت کنم
اسیه : تو چرا دوروک اصلا چرا همون موقع نرفتی از مرده شکایت کنی ؟
دوروک : من گفتم نه تورو دیده و نه منو پس نمیتونه کاری کنه
اسیه : ملیسا رو دیده بوده😠 چرا احتمال اینو ندادی که بلایی سر ملیسا بیاره ؟
دوروک : آروم باش اسیه بزار با آرامش حرف بزنیم
..............
۳.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.