Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۷۶
شام خوردیم رفتیم خونه که گوشی ملیحه زنگ خورد و پرت کرد جلوم
ملیحه:ویییی
شیرین: چی؟
ملیحه: سعید زنگ زده
شیرین: شماره سعید از کجا داری تو؟
ملیحه: ازتو روبیکا زنگ زده عکس افتاد
گوشی رو ورداشتم و جواب دادم
شیرین:الو
سعید: گوشی رو بده به ملیحه
شیرین: ملیحه نیستش
سعید:کجاست؟
شیرین: فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه
سعید: گفتم کجارفته(باداد)
شیرین: رفته سر قرار با پسری
ملیحه جلوم دست پا میزد ک نگم اینجوری ولی باید حرص سعید در میاوردم
سعید: با کدوم بی ناموسی رفته
اینو ک گفت قطع کردم گوشی هم خاموش کردم
شیرین: بزار فکرش تا چند شب درگیر باشه
ملیحه: زنگ میزنه به اقاجون که
شیرین: بزنه بگه الان خودم به اقاجون میگم
زنگ زدم به اقاجون ک مشغول بود فهمیدم سعید بهش زنگ زده
ملیحه: اون حتما سعید داره باهاش حرف میزنه
شیرین:اره
بعد نیم ساعت اقاجون زنگ زد ورداشتم
شیرین: الو سلام اقاجون چیشده؟
اقاجون: ملیحه کجاست؟
شیرین:اینجاست
ملیحه: سلام اقاجون
اقاجون: سعید گفت رفته سر قرار
شیرین:چقدر این بشر فضوله ما الکی گفتیم حرص اونو در بیارم
اقاجون: مگه شما مردم ازارین
شیرین: اقاجون یک بار به حرف من گوش بدین
اقاجون: یک بار گوش دادم بسه
شیرین: اقاجون تروخدا جون من
اقاجون: جون خودتو قسم نده
شیرین: شماهم به سعید بگید ک یک پسره پیدا شده عاشق ملیحه اینا
اقاجون: خب چرا؟
شیرین:شما بگید من بعدن میگم چرا
اقاجون:باشه بهش میگم خداحافظ
گوشی رو اقاجون قطع کرد و ذوق زده به ملیحه نگاه کردم و شروع کردیم به خندیدن
ملیحه: گناه داره ولی
شیرین:اره ولی به این پسری که تو این ۳ سال نیومد بیبینت باید اینجوری بشه
ملیحه:اون گفت اقاجون نذاشته
شیرین:نزاره باید میومدد مگه نمگه دوست داشته
(فردا)
صبح بیدار شدیم حاضر شدیم و یک تاکسی دربست گرفتیم و رفتیم به ادرس هایی ک مطهره داده بود
Part۷۶
شام خوردیم رفتیم خونه که گوشی ملیحه زنگ خورد و پرت کرد جلوم
ملیحه:ویییی
شیرین: چی؟
ملیحه: سعید زنگ زده
شیرین: شماره سعید از کجا داری تو؟
ملیحه: ازتو روبیکا زنگ زده عکس افتاد
گوشی رو ورداشتم و جواب دادم
شیرین:الو
سعید: گوشی رو بده به ملیحه
شیرین: ملیحه نیستش
سعید:کجاست؟
شیرین: فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه
سعید: گفتم کجارفته(باداد)
شیرین: رفته سر قرار با پسری
ملیحه جلوم دست پا میزد ک نگم اینجوری ولی باید حرص سعید در میاوردم
سعید: با کدوم بی ناموسی رفته
اینو ک گفت قطع کردم گوشی هم خاموش کردم
شیرین: بزار فکرش تا چند شب درگیر باشه
ملیحه: زنگ میزنه به اقاجون که
شیرین: بزنه بگه الان خودم به اقاجون میگم
زنگ زدم به اقاجون ک مشغول بود فهمیدم سعید بهش زنگ زده
ملیحه: اون حتما سعید داره باهاش حرف میزنه
شیرین:اره
بعد نیم ساعت اقاجون زنگ زد ورداشتم
شیرین: الو سلام اقاجون چیشده؟
اقاجون: ملیحه کجاست؟
شیرین:اینجاست
ملیحه: سلام اقاجون
اقاجون: سعید گفت رفته سر قرار
شیرین:چقدر این بشر فضوله ما الکی گفتیم حرص اونو در بیارم
اقاجون: مگه شما مردم ازارین
شیرین: اقاجون یک بار به حرف من گوش بدین
اقاجون: یک بار گوش دادم بسه
شیرین: اقاجون تروخدا جون من
اقاجون: جون خودتو قسم نده
شیرین: شماهم به سعید بگید ک یک پسره پیدا شده عاشق ملیحه اینا
اقاجون: خب چرا؟
شیرین:شما بگید من بعدن میگم چرا
اقاجون:باشه بهش میگم خداحافظ
گوشی رو اقاجون قطع کرد و ذوق زده به ملیحه نگاه کردم و شروع کردیم به خندیدن
ملیحه: گناه داره ولی
شیرین:اره ولی به این پسری که تو این ۳ سال نیومد بیبینت باید اینجوری بشه
ملیحه:اون گفت اقاجون نذاشته
شیرین:نزاره باید میومدد مگه نمگه دوست داشته
(فردا)
صبح بیدار شدیم حاضر شدیم و یک تاکسی دربست گرفتیم و رفتیم به ادرس هایی ک مطهره داده بود
۵.۵k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.