maide of the mansion
سومین: نه عشقم باور کن پیش تو حالام خوبه
جونگ کوکی
جونگ کوک: بله
سومین: نظرت چیه ......که من وارث جئون رو به دنیا بیارم؟
جونگ کوک: چی ؟
سومین: یعنی بچه ما بشه وارث جئون ها
سومین همینطور که این حرف ها رو میزد دستش رو از دست جونگ کوک جدا کرد و روی بدنش حرکت میداد
جونگ کوک: چه بهتر!!!
تهیونگ: اقای دکتر مشکل یونجی چیه
دکتر: نگران نباشید ایشون باردارن به همین دلیل ضعف و بی حالی دارن تبریک میگم ولی چون سنشون کمه این دوره براشون خیلی سخت خواهد بود و به مراقبت های بیشتری احتیاج دارن
تهیونگ: با این حرف دکتر نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت
جیمین: با حرف دکتر نمیدونم چرا یهو ته دلم خالی شد
تهیونگ: بیاید یه سری به یونجی بزنیم درو باز کردم یونجی ذهنش درگیر بود هنوز نمیدونست بارداره
جیمین: چه خبر مامان کوچولو
یونجی: مامان کوچولو؟ منظورت چیه
تهیونگ: امممم یه خبر
یونجی: چه خبری؟
تهیونگ: داری مامان میشی
یونجی: چییییی
جیمین: اسمون به زمین بیاد زمین به اسمون بره تو عوض نمیشی همیشه جیغ میزنی
یونجی: ببخشید ولی......اخه من چطور میخوام بچه بزرگ کنم
( با این حرف یونجی همه زدن زیر خنده )
جانگ می: بزرگ میکنی اشکال نداره تنها نیستی( همینطور که میخندید گفت )
می سون: پس ما چی هستیم ما داریم خاله میشیم
تهیونگ: ما رو چی میگید هم داریم عمو میشیم هم دایی
یونجی: دلم میخواد زود تر به جونگ کوک بگم بنظرتون خوشحال میشه؟
( با این حرف یونجی همه ساکت شدن )
جانگ می: اره عزیزم چرا خوشحال نشه خیلی هم خوشحال میشه
فردا صبح
تهیونگ: رفتیم خونه صبحش جونگ کوک اومد قرار بود بریم مسافرت یونجی میخواست تو مسافرت به جونگ کوک بگه تو راه بودم که یه دریاچه بود یونجی سریع رفت و کنار دریاچه نشست و با ذوغ به دریاچه نگاه میکرد وقتی میدیدمش دلم میشکست
♡♡♡♡
جونگ کوکی
جونگ کوک: بله
سومین: نظرت چیه ......که من وارث جئون رو به دنیا بیارم؟
جونگ کوک: چی ؟
سومین: یعنی بچه ما بشه وارث جئون ها
سومین همینطور که این حرف ها رو میزد دستش رو از دست جونگ کوک جدا کرد و روی بدنش حرکت میداد
جونگ کوک: چه بهتر!!!
تهیونگ: اقای دکتر مشکل یونجی چیه
دکتر: نگران نباشید ایشون باردارن به همین دلیل ضعف و بی حالی دارن تبریک میگم ولی چون سنشون کمه این دوره براشون خیلی سخت خواهد بود و به مراقبت های بیشتری احتیاج دارن
تهیونگ: با این حرف دکتر نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت
جیمین: با حرف دکتر نمیدونم چرا یهو ته دلم خالی شد
تهیونگ: بیاید یه سری به یونجی بزنیم درو باز کردم یونجی ذهنش درگیر بود هنوز نمیدونست بارداره
جیمین: چه خبر مامان کوچولو
یونجی: مامان کوچولو؟ منظورت چیه
تهیونگ: امممم یه خبر
یونجی: چه خبری؟
تهیونگ: داری مامان میشی
یونجی: چییییی
جیمین: اسمون به زمین بیاد زمین به اسمون بره تو عوض نمیشی همیشه جیغ میزنی
یونجی: ببخشید ولی......اخه من چطور میخوام بچه بزرگ کنم
( با این حرف یونجی همه زدن زیر خنده )
جانگ می: بزرگ میکنی اشکال نداره تنها نیستی( همینطور که میخندید گفت )
می سون: پس ما چی هستیم ما داریم خاله میشیم
تهیونگ: ما رو چی میگید هم داریم عمو میشیم هم دایی
یونجی: دلم میخواد زود تر به جونگ کوک بگم بنظرتون خوشحال میشه؟
( با این حرف یونجی همه ساکت شدن )
جانگ می: اره عزیزم چرا خوشحال نشه خیلی هم خوشحال میشه
فردا صبح
تهیونگ: رفتیم خونه صبحش جونگ کوک اومد قرار بود بریم مسافرت یونجی میخواست تو مسافرت به جونگ کوک بگه تو راه بودم که یه دریاچه بود یونجی سریع رفت و کنار دریاچه نشست و با ذوغ به دریاچه نگاه میکرد وقتی میدیدمش دلم میشکست
♡♡♡♡
۱۴.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.