دنیا سلطنت
دنیا سلطنت
پارت ۶۱
آلیس: شاهزاده لیدیا را دیدید که چقدر عصبی شد
شاهزاده جونکوک هم آرام گفت
جونکوک: مگر میشه نبینم
همه منتظر حرف پادشاه ماندن ملکه هم با عصبانیت با راکان حرف میزد وسرزنش اش میکرد
جونکوک: پادشاه هیچ اشکالی نداره که راکان با ونوس ازدواج کنه اون ها عاشق هم هستن و نمیشد که اون ها را از هم جدا کنیم
پادشاه: امشب را باید به این موضوع فکر کنم
پادشاه بلند شد و ملکه هم با غرغر گفت
ملکه: پادشاه این دیگر چه حرفیست نباید بگید که آن ها ازدواج نباید بکنن
هر دو رفتن آلیس روبه شاهزاده کرد
آلیس: بریم همسرم
جونکوک: آره بریم
هر دو دست تو دست هم رفتن سمته اتاق رفتن بعد از اینکه لباس ها ایشون را عوض کردن آلیس رو تخت نشست
آلیس: من مطمئنم که پادشاه قبلو میکنه
جونکوک: درسته
آلیس: خب میشه تو قصر جشنی بر پا بشه
جونکوک سمته تخت رفت و روبه رو آلیس نشست
جونکوک: خب .. دیگه
آلیس: خب ... هیچی
شاهزاده دست هایش رو دوره ک*مره آلیس حلقه کرد و به خودش نزدیک اش کرد
آلیس: چی کار میکنی
شاهزاده با چشم های خماری گفت
جونکوک: خب نمیخواهی رو وارث پادشاه تمرکز کنیم
آلیس ابرو هایش را بالا برد و گفت
آلیس: آهان اما شاهزاده هر شب نمیشه
شاهزاده جونکوک عصبی گفت
جونکوک: خب چه اشکالی داره
آلیس: آما...
شاهزاده جونکوک حرف آلیس را با گذاشت ل*ب های که رو ل*ب هایش گذاشت قط شد
ب*وسی ادامه داشت شروع به کشیدن لباس های آلیس شد
ل*ب هایش را از رو ل*ب های آلیس برداشت و سمته گ*ردن اش رفت با هر با م*ک زدن گ*ردن اش ک*یس های م*ارک میگذاشت شروبه به کشیدن ل*باس هایش شد و .......
@h41766101
پارت ۶۱
آلیس: شاهزاده لیدیا را دیدید که چقدر عصبی شد
شاهزاده جونکوک هم آرام گفت
جونکوک: مگر میشه نبینم
همه منتظر حرف پادشاه ماندن ملکه هم با عصبانیت با راکان حرف میزد وسرزنش اش میکرد
جونکوک: پادشاه هیچ اشکالی نداره که راکان با ونوس ازدواج کنه اون ها عاشق هم هستن و نمیشد که اون ها را از هم جدا کنیم
پادشاه: امشب را باید به این موضوع فکر کنم
پادشاه بلند شد و ملکه هم با غرغر گفت
ملکه: پادشاه این دیگر چه حرفیست نباید بگید که آن ها ازدواج نباید بکنن
هر دو رفتن آلیس روبه شاهزاده کرد
آلیس: بریم همسرم
جونکوک: آره بریم
هر دو دست تو دست هم رفتن سمته اتاق رفتن بعد از اینکه لباس ها ایشون را عوض کردن آلیس رو تخت نشست
آلیس: من مطمئنم که پادشاه قبلو میکنه
جونکوک: درسته
آلیس: خب میشه تو قصر جشنی بر پا بشه
جونکوک سمته تخت رفت و روبه رو آلیس نشست
جونکوک: خب .. دیگه
آلیس: خب ... هیچی
شاهزاده دست هایش رو دوره ک*مره آلیس حلقه کرد و به خودش نزدیک اش کرد
آلیس: چی کار میکنی
شاهزاده با چشم های خماری گفت
جونکوک: خب نمیخواهی رو وارث پادشاه تمرکز کنیم
آلیس ابرو هایش را بالا برد و گفت
آلیس: آهان اما شاهزاده هر شب نمیشه
شاهزاده جونکوک عصبی گفت
جونکوک: خب چه اشکالی داره
آلیس: آما...
شاهزاده جونکوک حرف آلیس را با گذاشت ل*ب های که رو ل*ب هایش گذاشت قط شد
ب*وسی ادامه داشت شروع به کشیدن لباس های آلیس شد
ل*ب هایش را از رو ل*ب های آلیس برداشت و سمته گ*ردن اش رفت با هر با م*ک زدن گ*ردن اش ک*یس های م*ارک میگذاشت شروبه به کشیدن ل*باس هایش شد و .......
@h41766101
۷.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.