کافه عشق:پارت پنجم
و الان بهترین فرصت و وقت برای عتراف بهش بود.....
رفتم سمت بومگیو و روی صندلب کناریش نشستم،دستشو گرفتم و پمادو روی زخمای دستش زدم، وقتی داشتم پمادو میزدم ناله ریزی ازش درومد
میا:یکم دیگه تحمل کن الان تموم میشه
بومگیو سرشو تکون داد و من دوباره مشغول پماد زدن شدم،وقتی کارم تموم شد چسب زخمو ورداشتم و روی دستش زدم،
بومگیو:ممنون خانم پارک
میا:نه من باید از شما ممنون باشم،بخاطر اینکه کمکم کردین،و اینکه معذرت میخوام تو دردسر انداختمتون،امیدوارم بتونم جبران کنم
بومگیو:مشکلی نیست من حالم خوبه،ولی اگه بخای جبران کنی من یه پیشنهادی دارم،وقتی که کم مونده خورشید غروب کنه بیا به ساحل اونجا منتظرتم
بایه لبخند شیرین اینو به من گفت و از روی صندلی بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و رفت،من هنوز توی شک بودم اینکه چرا اون خواسته منو کنار ساحل ببینه که یادم افتاد قرار بود بهش اعتراف کنم که دوسش دارم!اما وقتی از توی فکر اومدم بیرون خواستم صداش کنم اون دیگه رفته بود،با ناراحتی سینی رو توی دستم گرفتمو به سمت سوهو رفتم،
سوهو:هااا،چته چرا غمبرک زدی لیدی
میا:سوهو،الان واقعا حوصله شوخی رو ندارم....عه صب کن سوهو خورشید ساعت چند غروب میکنه ساعت؟!!!
سوهو:تو غروب خورشیدو میخوای چیکار،نکنه باهاش قرار گذاشتی هااا
میا:سوهو الان اصلا وقت این حرفا نیست فقط به من بگو خورشید کی غروب میکنه؟
سوهو:خیله خوب بابا حالا چرا اعصبی میشی،خورشید ساعت ۶ غروب میکنه و الان ساعت ۲عه
میا:باشه ممنون،عه و درضمن من امروز زودتر میرم خونه
سوهو:یعنی ساعت چند؟
میا:۵
سوهو:ای پروو،پس همه ی این کارا بخاطر عشق بازی جناب عالی میریزه رو سر من
میا:اولا بله ثانین دوستی برا همین وقتاس دیگه
سوهو:پروعه چش سفید
میا:حرفتو نشنیده میگیرم،اینو گفتمو رفتم تا به بقیه سفارشا برسم
فلش به ۳ساعت بعد:
مشغول کاربودم که یاد حرف بومگیو افتادم به ساعت نگاه کردم ساعت پنج بود رفتم زود لباسمو پوشیدم و از سوهو خداحافظی کردم و بادوچرخه به سمت خونه رفتم وقتی رفتم خونه درو باز کردم و لباسمو پرت کردم رویمبل یه دوش ۱۰ مینی گرفتمو و بعد موهامو خشک کردم بعد این کار به سمت اتاق رفتم بهترین لباسمو پوشیدمو یه آرایش ملایم کردم و بهترین عطرمو زدم و از اتاق خارج شدم ساعت ۵:۴۰رو نشون میداد زود از خونه زدم بیرون و سوار دوچرخم شدم بعد چند مینی رسیدم به ساحل اما...اما
خورشید غروب کرده بود آسمون کمکم داشت تاریک میشد،نامیدانه به خورشیدی که غروب کرده بود و فقط تیکه ای از اون معلوم بود خیره شدم،که یهو دستی رو دور کمرم احساس کردم...
ادامه بعد ۱۰ لایک
♡♤
رفتم سمت بومگیو و روی صندلب کناریش نشستم،دستشو گرفتم و پمادو روی زخمای دستش زدم، وقتی داشتم پمادو میزدم ناله ریزی ازش درومد
میا:یکم دیگه تحمل کن الان تموم میشه
بومگیو سرشو تکون داد و من دوباره مشغول پماد زدن شدم،وقتی کارم تموم شد چسب زخمو ورداشتم و روی دستش زدم،
بومگیو:ممنون خانم پارک
میا:نه من باید از شما ممنون باشم،بخاطر اینکه کمکم کردین،و اینکه معذرت میخوام تو دردسر انداختمتون،امیدوارم بتونم جبران کنم
بومگیو:مشکلی نیست من حالم خوبه،ولی اگه بخای جبران کنی من یه پیشنهادی دارم،وقتی که کم مونده خورشید غروب کنه بیا به ساحل اونجا منتظرتم
بایه لبخند شیرین اینو به من گفت و از روی صندلی بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و رفت،من هنوز توی شک بودم اینکه چرا اون خواسته منو کنار ساحل ببینه که یادم افتاد قرار بود بهش اعتراف کنم که دوسش دارم!اما وقتی از توی فکر اومدم بیرون خواستم صداش کنم اون دیگه رفته بود،با ناراحتی سینی رو توی دستم گرفتمو به سمت سوهو رفتم،
سوهو:هااا،چته چرا غمبرک زدی لیدی
میا:سوهو،الان واقعا حوصله شوخی رو ندارم....عه صب کن سوهو خورشید ساعت چند غروب میکنه ساعت؟!!!
سوهو:تو غروب خورشیدو میخوای چیکار،نکنه باهاش قرار گذاشتی هااا
میا:سوهو الان اصلا وقت این حرفا نیست فقط به من بگو خورشید کی غروب میکنه؟
سوهو:خیله خوب بابا حالا چرا اعصبی میشی،خورشید ساعت ۶ غروب میکنه و الان ساعت ۲عه
میا:باشه ممنون،عه و درضمن من امروز زودتر میرم خونه
سوهو:یعنی ساعت چند؟
میا:۵
سوهو:ای پروو،پس همه ی این کارا بخاطر عشق بازی جناب عالی میریزه رو سر من
میا:اولا بله ثانین دوستی برا همین وقتاس دیگه
سوهو:پروعه چش سفید
میا:حرفتو نشنیده میگیرم،اینو گفتمو رفتم تا به بقیه سفارشا برسم
فلش به ۳ساعت بعد:
مشغول کاربودم که یاد حرف بومگیو افتادم به ساعت نگاه کردم ساعت پنج بود رفتم زود لباسمو پوشیدم و از سوهو خداحافظی کردم و بادوچرخه به سمت خونه رفتم وقتی رفتم خونه درو باز کردم و لباسمو پرت کردم رویمبل یه دوش ۱۰ مینی گرفتمو و بعد موهامو خشک کردم بعد این کار به سمت اتاق رفتم بهترین لباسمو پوشیدمو یه آرایش ملایم کردم و بهترین عطرمو زدم و از اتاق خارج شدم ساعت ۵:۴۰رو نشون میداد زود از خونه زدم بیرون و سوار دوچرخم شدم بعد چند مینی رسیدم به ساحل اما...اما
خورشید غروب کرده بود آسمون کمکم داشت تاریک میشد،نامیدانه به خورشیدی که غروب کرده بود و فقط تیکه ای از اون معلوم بود خیره شدم،که یهو دستی رو دور کمرم احساس کردم...
ادامه بعد ۱۰ لایک
♡♤
۲.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.