پارت۴۳
با منید؟
پدر جای کش جورابش رو خاروند و گفت:
-پس به کی دارم نگاه میکنم. . . با خودتم. . . اینجوری و با این لباسا حس
میکنم اومدی عروسی. . .
اشاره ای به من کرد و ادامه داد:
-لباس راحتی های کوک برات کوچیکن, چند تا از پیژامه و پیرهنای خودمو
برات میارم. . . راحت باش. . . اینجا هم مثل خونه پدر و مادرته. . .
رودروایسی نکن. . .
میتونستم پلک زدن های مداوم آیدل رو حس کنم.
احتماال تابحال تو چنین شرایطی قرار نگرفته بود!
-دارم میگم این مرده روانی تر از پسرشه. . . به زور پیژامه خودشو تن من
کرده. . .
داخل آینه به پیژامه ی آقای جئون که بخاطر قد کوتاهش تا زیر زانوم بود,
نگاه کردم و آهی کشیدم.
اگر تنها یک ذره ی دیگه در برابر نپوشیدن این پیژامه مقاومت میکردم,
اون مرد دندون هامو تو دهنم خرد میکرد.
بیا منو ببر آپارتمان خودمیعنی چی. . . من یه روز دیگه اینجا بمونم میمیرم. . . گور بابای همه چیز,
-الوالوالو. . . قطع کردی؟
گوشی رو روی تخت انداختم و لعنتی زیر لب گفتم.
تحمل این شرایط جهنمی, خارج از تحمل من بود. . . این خونه بیشتر شبیه
زندانی بود که قرار بود استخون هام توش بپوکه
چمدونم رو باز کردم, تا وسایل شخصیم رو برای دوش گرفتن بردارم و قبل
از شام آماده بشم.
تنها کسی که کمی حس خوب بهش داشتم, خانم جئون بود که ازم درمورد
غذاهای مورد عالقه ام پرسیده بود.
حوله ام رو برداشتم و به سمت سرویس بهداشتی ای که چند متر اون طرف
از اتاق قرار داشت, رفتم.
حمام کوچیکی داشتن و نتیجتا خبری از وان و جکوزی یا هر چیز دیگه ای
نبود.
آب رو باز و تنظیم کردم و تا گرم شدنش, لباس هام رو داخل سبدی که
گوشه ای گذاشته بود انداختم.
بی معطلی زیر دوش رفتم و پلک هام رو بستم.
گرفتن یک دوش آب گرم, بهترین روش برای تخلیه ی تمام اضطراب ها و
ناراحتی های روزانه بود.
بعد از ده دقیقه زیر دوش بودن, تصمیم گرفتم تا سرم رو با تنها شامپویی
که اونجا گذاشته شده بود, بشورم
نگاهی به مارک ارزون قیمت شامپو انداختم و لبهام رو جمع کردم.
باید به جین میگفتم که یک سری لوازم رو برام بیاره.
کمی شامپو روی موهام ریختم و بعد از کفی کردن موهام, زیر دوش رفتم.
اما با قطع شدن ناگهانی آب و موندنم زیر دوش, چشم هام ناخودآگاه باز
شدن که با رفتن کف شامپو به داخلش, صدای فریادم بلند شد.
-چی شده؟
با شنیدن صدای کوکی که خیلی سریع خودش رو به حمام رسونده بود
فریاد زدم:
-این آب لعنتی چرا قطع شده؟؟ چشمام داره میســــوزه
دیقه دوش آبو باز گذاشتیاوه. . . پدرم روی دوازده دیقه تنظیمش کرده. . . احتماال بیشتر از دوازده
اینا روانی بودن. . . نبودن؟؟؟
از درد چشم هام دوباره فریادی زدم و با چشم های بسته به سمتی که
کوک پشت در بسته ایستاده بود چرخید
پدر جای کش جورابش رو خاروند و گفت:
-پس به کی دارم نگاه میکنم. . . با خودتم. . . اینجوری و با این لباسا حس
میکنم اومدی عروسی. . .
اشاره ای به من کرد و ادامه داد:
-لباس راحتی های کوک برات کوچیکن, چند تا از پیژامه و پیرهنای خودمو
برات میارم. . . راحت باش. . . اینجا هم مثل خونه پدر و مادرته. . .
رودروایسی نکن. . .
میتونستم پلک زدن های مداوم آیدل رو حس کنم.
احتماال تابحال تو چنین شرایطی قرار نگرفته بود!
-دارم میگم این مرده روانی تر از پسرشه. . . به زور پیژامه خودشو تن من
کرده. . .
داخل آینه به پیژامه ی آقای جئون که بخاطر قد کوتاهش تا زیر زانوم بود,
نگاه کردم و آهی کشیدم.
اگر تنها یک ذره ی دیگه در برابر نپوشیدن این پیژامه مقاومت میکردم,
اون مرد دندون هامو تو دهنم خرد میکرد.
بیا منو ببر آپارتمان خودمیعنی چی. . . من یه روز دیگه اینجا بمونم میمیرم. . . گور بابای همه چیز,
-الوالوالو. . . قطع کردی؟
گوشی رو روی تخت انداختم و لعنتی زیر لب گفتم.
تحمل این شرایط جهنمی, خارج از تحمل من بود. . . این خونه بیشتر شبیه
زندانی بود که قرار بود استخون هام توش بپوکه
چمدونم رو باز کردم, تا وسایل شخصیم رو برای دوش گرفتن بردارم و قبل
از شام آماده بشم.
تنها کسی که کمی حس خوب بهش داشتم, خانم جئون بود که ازم درمورد
غذاهای مورد عالقه ام پرسیده بود.
حوله ام رو برداشتم و به سمت سرویس بهداشتی ای که چند متر اون طرف
از اتاق قرار داشت, رفتم.
حمام کوچیکی داشتن و نتیجتا خبری از وان و جکوزی یا هر چیز دیگه ای
نبود.
آب رو باز و تنظیم کردم و تا گرم شدنش, لباس هام رو داخل سبدی که
گوشه ای گذاشته بود انداختم.
بی معطلی زیر دوش رفتم و پلک هام رو بستم.
گرفتن یک دوش آب گرم, بهترین روش برای تخلیه ی تمام اضطراب ها و
ناراحتی های روزانه بود.
بعد از ده دقیقه زیر دوش بودن, تصمیم گرفتم تا سرم رو با تنها شامپویی
که اونجا گذاشته شده بود, بشورم
نگاهی به مارک ارزون قیمت شامپو انداختم و لبهام رو جمع کردم.
باید به جین میگفتم که یک سری لوازم رو برام بیاره.
کمی شامپو روی موهام ریختم و بعد از کفی کردن موهام, زیر دوش رفتم.
اما با قطع شدن ناگهانی آب و موندنم زیر دوش, چشم هام ناخودآگاه باز
شدن که با رفتن کف شامپو به داخلش, صدای فریادم بلند شد.
-چی شده؟
با شنیدن صدای کوکی که خیلی سریع خودش رو به حمام رسونده بود
فریاد زدم:
-این آب لعنتی چرا قطع شده؟؟ چشمام داره میســــوزه
دیقه دوش آبو باز گذاشتیاوه. . . پدرم روی دوازده دیقه تنظیمش کرده. . . احتماال بیشتر از دوازده
اینا روانی بودن. . . نبودن؟؟؟
از درد چشم هام دوباره فریادی زدم و با چشم های بسته به سمتی که
کوک پشت در بسته ایستاده بود چرخید
۴.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.