love game"part⁴"
love game"part⁴"
'آن شب نه دختر و نه پسر هیچکدام نخوابیدندوتا صبح درحال فکر کردن بودن.دختر درحال فکر کردن به در دام انداختن جئون پسر درحال فکرکردنبه،گیر انداختنه هنریک.وظیفه هردو آنها مشخص بود.هردو آنها باید سعی کنند یکی را ازپا دربیارد.ولی چطور؟پسر که نمیداند همسایه او،لیکلارا،فرشته مرگ است و فکر میکند ففط باید بهصورت مخفیانه از کارهای هنریک سر در بیارد.آیا اون واقعا هشدار همکارانش را پشت گوش انداخت؟...کلارا خوب میداند که جئون کیست و چکار باید بکند.
نقشه کلارا مشخص شد،عاشق کردن جئون.
نقشه جئون هم که مشخص بود.ولی درنهایت کدام یک از پا در میآیند؟
فردا صبح
'از خانهاش بیرون آمد و داشت به سمت محل کار خود میرفت که با کلارا برخورد کرد'
"سلام خانم لی":Kook
"سلام.....اممم ببخشید میتونم جونگکوک صداتون کنم؟":Clara
"بله مشکلی نیست":Kook
"شماهم میتونید من رو کلارا صداکنید":Clara
"حتما":Kook
"پس فعلا":Clara
"فعلا":Kook
'هردو آنها به سراغ کار خودشان رفتند ولی پسر که نمیدانست کار کلارا چی بود.پسر به سمت محل کارش رفت.لحظهای که جئون از ساختمان خارج شد کلارا به سمت خانه جئون رفت و در خانه را هرچقدرهم که سخت بود باز کرد و به اتاق جئون رفت. برگه هایی که برروی میز کار پسر بودند را دونه بهدونه و با دقت میخواند.بعد از سر درآوردن از کار پسر در خانه اون و اتاق ها دستگاه های ضبط صدا گذاشت.آن دستگاه ها انقدر کوچک بودند که عمرا پسر متوجهشان میشد.بعد از جاساز کردن دستگاه های ضبط صدا به سمت محل کار جئون رفت و مخفیانه حواسش به کارهای جئون بود و تا زمانی که کارش تمام شود همراه با جئون برگه هارا میخواند.
بعد از گذشت چندساعت کار پسر تمام شد. ساعت هفت بود.پسر نهارش را همانجا خورد ولی دختر چی؟او انتظار همچین اتفاقی را داشت برای همین صبحانه خود را کامل خورده بود.بلاخره پسر بلند شد تا به خانه خود برود.کلارا که متوجه این موضوع شد به سرعت سوار ماشینش شد و خیلی سریع میروند تا زودتر از جئون به خانه برسد.دو هفته طبق این روال گذشت و آنها هرروز بیشتر باهم حرف میزدند تا اینکه یک روز............'
'آن شب نه دختر و نه پسر هیچکدام نخوابیدندوتا صبح درحال فکر کردن بودن.دختر درحال فکر کردن به در دام انداختن جئون پسر درحال فکرکردنبه،گیر انداختنه هنریک.وظیفه هردو آنها مشخص بود.هردو آنها باید سعی کنند یکی را ازپا دربیارد.ولی چطور؟پسر که نمیداند همسایه او،لیکلارا،فرشته مرگ است و فکر میکند ففط باید بهصورت مخفیانه از کارهای هنریک سر در بیارد.آیا اون واقعا هشدار همکارانش را پشت گوش انداخت؟...کلارا خوب میداند که جئون کیست و چکار باید بکند.
نقشه کلارا مشخص شد،عاشق کردن جئون.
نقشه جئون هم که مشخص بود.ولی درنهایت کدام یک از پا در میآیند؟
فردا صبح
'از خانهاش بیرون آمد و داشت به سمت محل کار خود میرفت که با کلارا برخورد کرد'
"سلام خانم لی":Kook
"سلام.....اممم ببخشید میتونم جونگکوک صداتون کنم؟":Clara
"بله مشکلی نیست":Kook
"شماهم میتونید من رو کلارا صداکنید":Clara
"حتما":Kook
"پس فعلا":Clara
"فعلا":Kook
'هردو آنها به سراغ کار خودشان رفتند ولی پسر که نمیدانست کار کلارا چی بود.پسر به سمت محل کارش رفت.لحظهای که جئون از ساختمان خارج شد کلارا به سمت خانه جئون رفت و در خانه را هرچقدرهم که سخت بود باز کرد و به اتاق جئون رفت. برگه هایی که برروی میز کار پسر بودند را دونه بهدونه و با دقت میخواند.بعد از سر درآوردن از کار پسر در خانه اون و اتاق ها دستگاه های ضبط صدا گذاشت.آن دستگاه ها انقدر کوچک بودند که عمرا پسر متوجهشان میشد.بعد از جاساز کردن دستگاه های ضبط صدا به سمت محل کار جئون رفت و مخفیانه حواسش به کارهای جئون بود و تا زمانی که کارش تمام شود همراه با جئون برگه هارا میخواند.
بعد از گذشت چندساعت کار پسر تمام شد. ساعت هفت بود.پسر نهارش را همانجا خورد ولی دختر چی؟او انتظار همچین اتفاقی را داشت برای همین صبحانه خود را کامل خورده بود.بلاخره پسر بلند شد تا به خانه خود برود.کلارا که متوجه این موضوع شد به سرعت سوار ماشینش شد و خیلی سریع میروند تا زودتر از جئون به خانه برسد.دو هفته طبق این روال گذشت و آنها هرروز بیشتر باهم حرف میزدند تا اینکه یک روز............'
۱.۲k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.