پارت 2 وقتی برادر ناتنیت بود
ویو فرودگاه
تهیونگ : میدونی بابا از زن اولش یه
شوگا : خفه
جونگ کوک :یه چی
شوگا و تیهونگ : هیچی
نامجون : بچه ها بیاین بریم یه سر به بابا و مامان جونگ کوک بزنیم
همه : اوکی هیونگ
ویو خونه
مامان ا.ت : لیا = بابا ا. ت : چوئ
لیا : ا. ت دخترم اماده شدی
ا. ت : اره مامان
ویو ا. ت
یه گرانچ سیاه پوشیدم با ست گردمبندش و دستبند سیاه
دینگ دینگ
ا. ت : مامان من درو باز میکنم
ات ویو
درو باز کردم 7 پسر دیدم
نامجون : سلام ا. ت
ا. ت : هیونگ
ا. ت : بفزمایید تو
ا. ت : مامان بابا بیاین ( با داد)
جین : به قران کر شدم
همه : (خنده)
لیا : سلام
کوک : مامان
لیا : بچه ها خوبید
نامجون و جین و شوگا و جیهوپ و جین و تیهونگ : ممنونم ما خوبیم
لیا: خوب فرمایید بریم بشینیم
ا. ت : مامان داداش
لیا : تو بیا بشین بعد حرف میزنیم
ا. ت : اوک
لیا: خوب جونگ کوک میخوام یه چیزی رو بهت بگم این ا. ته دخترم یعنی خواهر ناتنی تو
کوک : وات
ا. ت : پرام این چه خلاصه باحالی بود
کوک : یه دقیقه وایسا مامان تو با یه مرد دیگه ازدواج کردی این به کنار اون مردی که باهاش ازدواج کردی یه دختر داره و تهیونگ و شوگا با من 3 روز حرف نزنید
لیا : کوک
تهیونگ و شوگا : °_°
ا. ت : یعنی تو منو نمیخوای ( گریه)
نامجون : ا. ت این چه حرفیه
کوک : عه عه من تورو میخوام ولی باید مامانمون بهم میگم یه خواهرم دارم
جونگ کوک ویو
داشت گریه میکرد نمیدونم چرا گریش بند نمیومد
نامجون : کوک منو اعضا میخوایم بریم فروشگاه خوراکی بخریم
کوک : اوک بیرید
ا. ت : یعنی من میتونم بهت بگم داداشی ( گریه)
کوک : اره ولی میشه گریه نکنی
ا. ت : اوکی ( گریه هاشو پاک کرد)
کوک : خوب ا. ت میدونستی چرا هیتلر نمیگه مرسی
ا. ت : چرا
کوک : چون کره ای بلد نیست
ا. ت و جونگ کوک خندیدن
شرط
فالو :سه چهارتا
کامنت : سه چهارتا
تهیونگ : میدونی بابا از زن اولش یه
شوگا : خفه
جونگ کوک :یه چی
شوگا و تیهونگ : هیچی
نامجون : بچه ها بیاین بریم یه سر به بابا و مامان جونگ کوک بزنیم
همه : اوکی هیونگ
ویو خونه
مامان ا.ت : لیا = بابا ا. ت : چوئ
لیا : ا. ت دخترم اماده شدی
ا. ت : اره مامان
ویو ا. ت
یه گرانچ سیاه پوشیدم با ست گردمبندش و دستبند سیاه
دینگ دینگ
ا. ت : مامان من درو باز میکنم
ات ویو
درو باز کردم 7 پسر دیدم
نامجون : سلام ا. ت
ا. ت : هیونگ
ا. ت : بفزمایید تو
ا. ت : مامان بابا بیاین ( با داد)
جین : به قران کر شدم
همه : (خنده)
لیا : سلام
کوک : مامان
لیا : بچه ها خوبید
نامجون و جین و شوگا و جیهوپ و جین و تیهونگ : ممنونم ما خوبیم
لیا: خوب فرمایید بریم بشینیم
ا. ت : مامان داداش
لیا : تو بیا بشین بعد حرف میزنیم
ا. ت : اوک
لیا: خوب جونگ کوک میخوام یه چیزی رو بهت بگم این ا. ته دخترم یعنی خواهر ناتنی تو
کوک : وات
ا. ت : پرام این چه خلاصه باحالی بود
کوک : یه دقیقه وایسا مامان تو با یه مرد دیگه ازدواج کردی این به کنار اون مردی که باهاش ازدواج کردی یه دختر داره و تهیونگ و شوگا با من 3 روز حرف نزنید
لیا : کوک
تهیونگ و شوگا : °_°
ا. ت : یعنی تو منو نمیخوای ( گریه)
نامجون : ا. ت این چه حرفیه
کوک : عه عه من تورو میخوام ولی باید مامانمون بهم میگم یه خواهرم دارم
جونگ کوک ویو
داشت گریه میکرد نمیدونم چرا گریش بند نمیومد
نامجون : کوک منو اعضا میخوایم بریم فروشگاه خوراکی بخریم
کوک : اوک بیرید
ا. ت : یعنی من میتونم بهت بگم داداشی ( گریه)
کوک : اره ولی میشه گریه نکنی
ا. ت : اوکی ( گریه هاشو پاک کرد)
کوک : خوب ا. ت میدونستی چرا هیتلر نمیگه مرسی
ا. ت : چرا
کوک : چون کره ای بلد نیست
ا. ت و جونگ کوک خندیدن
شرط
فالو :سه چهارتا
کامنت : سه چهارتا
۱۱۲.۴k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.