پارت 15
پارت 15
رمان خواستگار اجباری
چمدونم و جمع کردم رفتم
پرش زمانی به خونه
مامان آت: سلام دخترم چطوری
آت: سلام چطورين منم خوبم
بابا آت: چخبرا چرا آمدی چیزی شده
آت: راستش من میخوام برم بوسان پیش سوهو ( خوب بچه ها سوهو داداش آت هست ولی برای زندگی رفته بوسان )
بابا آت: باشه ولی چرا
آت: راستش تهيونگ الان دوست دختر داره با دوست دخترشه منم انگار تو اون خونه مثل خدمتکار بودم برای همین تصمیم گرفتم که برم بوسان وقتی تهيونگ حافظه اش رو بدست بیاره میام
بابا آت: آها باشه دختر هرجور خودت راحتی پس من برم برات بلیط بگیرم
آت: باشه ممنون
پرش زمانی شب 😍
ویو آت
بابام برام برای فردا ساعت 10صبح بلیط گرفت داشتم ساک هامو جمع میکردم که تموم شد خوابیدم
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
رمان خواستگار اجباری
چمدونم و جمع کردم رفتم
پرش زمانی به خونه
مامان آت: سلام دخترم چطوری
آت: سلام چطورين منم خوبم
بابا آت: چخبرا چرا آمدی چیزی شده
آت: راستش من میخوام برم بوسان پیش سوهو ( خوب بچه ها سوهو داداش آت هست ولی برای زندگی رفته بوسان )
بابا آت: باشه ولی چرا
آت: راستش تهيونگ الان دوست دختر داره با دوست دخترشه منم انگار تو اون خونه مثل خدمتکار بودم برای همین تصمیم گرفتم که برم بوسان وقتی تهيونگ حافظه اش رو بدست بیاره میام
بابا آت: آها باشه دختر هرجور خودت راحتی پس من برم برات بلیط بگیرم
آت: باشه ممنون
پرش زمانی شب 😍
ویو آت
بابام برام برای فردا ساعت 10صبح بلیط گرفت داشتم ساک هامو جمع میکردم که تموم شد خوابیدم
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۴.۵k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.