فصل2 پارت92
Part92
f2
مجری برنامه : سلام به همه شما دانشجویان
و تلاشگر امیدوارم که حالتون خوب باشه مجلسمونو با سخترانی کوتاه استاد بزرگ دکتر پارک شروع میکنیم
دکتر پارک: سلام به همه دانشجویان عزیز و تلاشگر در رشته پزشکی سعادتمندم که سال ها باشما بودم و استاد شما بودن و مفتخرم که دانشجویانی مثل شما دارم امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون موفق و موید باشید
دست زدن:👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
مجری: خب بریم سراغ رتبه ها از بالاترین به پایین ترین رتبه اول تعلق میگیره به جناب یا سرکار ؟؟ نظرتون چیه
دانشجویان: سرکار -سرکار-جناب- سرکار : جناب و......
مجری : بله متعلق به یک هانم هست حالا رتبه و آی کیو دانشگاهمون کسی نیست جز...... جز.. جز سرکار خانم کیممممممم ناناااااااااا
نانا: 😳. تهیونگ: 🤩. امیلی: 😤. جین: ☺️
مجری: لطفا تشریف بیارید سر صحنه
نانا : ته 😢
تهیونگ: نگران نباش و برو ولی اینو بدون من به وجودت افتخار میکنم
نانا: 🥹
مجری: حستون رو بیان کنید
نانا: خب حس مه صدرصد خوشحالی چون کسی مدت ها بشینه تلاش و کوشش کنه پشتکار داشته باشه از این همه تلاش خسته بشه و دست نکشه از هدفش قطعا به جایی میرسه
مجری: کدوم شاخه از رشته پزشکی رو انتخاب میکنید
نانا: قلب و عروق
مجری: اووووو پس میخواید پزشک قلب بشید خب تشریف داشته باشید تشویقشون کنید
دست زدن برای نانا: 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
امیلی ویو: اییی به خوشکی شانش
مجری: رتبه دوم رو سرکار خانم مین هاناااااا
سانا: 😍وای هانا جونم تبریک میگم
هانا: ممنون من خودم اصلا باورم نمیشه😅🤦🏻♀
(فلش به بک خانه و پایان مجلس )
نانا ویو: داشتم ناهار اماده میکردم امروز بهترین روز زندگیمه خیلی خوشحال بودم هنوزم تو شوک بودم تو این فکر بودم که بر سر مزار قبر بابام باهاش حرف بزنم
تهیونگ: عزیزم
نانا: جانم
تهیونگ: به افتخار قبولیت رتبه اولت بریم شام بیرون
نانا: باش حالا اگه میشه بیا کمکم کن ناهار بزارم باهم بخوریم
تهیونگ: چرا نشه ؟ بیا الان میام کمکت😊
راوی : اونا ناهارشونو خوردن بعد ته کمک نانا کرد تا میزو جمع کنه و نانا ظرفارو گذاشت تو ماشین ظرف شویی بعد دوتایی نشستن و حرف زدن نانا جریانو به ته گفت که میخواد بره سر مزار قبر باباش ته هم بهش گفت که شب خوب نیست و بزاره فردا صبح برن
(فلش به بک فردا صبح )
راوی: نانا و ته بیدار شدن صبحونشونو خوردن مزار پدر نانا تو کره بود برای همین راه افتادن به سمت قبرستون و نانا رفت سر مزار پدرش و باهاش حرف زد تهیونگ سعی کرد پیش نانا نباشه تا نانا حرفای دلشو به باباش بزنه ولی میخواست حرفای نانا رو بشنوه برای همین یه گوشه ایستاد و از دور به حرفاش گوش میداد
نانا : سلام .... بابا میدونی یکم سخته اینجوری صدات کنم 😭 خیلی سخته بابای خیلی اینکه چهرتو ندیدم بالاخره تونستم قبول بشم و امیدوارم باعث افتخار تو و مامان باشم 🥺 باباجونم من آجیمو پیدا کردم جنی نیازی نیست که تو و مامان نگران باشید خودم حواسم بهش هست مراقبشم😭 خداحافظ بابایی (گریه)
تهیونگ:🙁
نانا: بریم ( بعض)
تهیونگ: حالت خوبه؟
نانا: اره ( بغض)
تهیونگ ویو: من که میدونم برای نگران نشدنم الکی میگی خوبی😑
{۳ماه بعد}
نانا ویو: ۳ ماهی میشه که منو ته ازدواج کردیم و منم بعد قبولیم یک پرستار نمونه تو بخش قلب شدم و درحال اموزشم تا جراح بشم چند روزی هست امروزا حالم خوب نیست و مدام سر درد و بدن درد حالت تهوه دارم
تهیونگ ویو: ۳ ماهی میشه که من و نانا ازدواج کردیم و من مدیر شرکت شدم بابام باز نشسته شد و شرکت رو سپرد دست من و گفت که خسته شده با مامان رفت مسافرت راستش من نگران نانا هستم اینکه برای میراثمون بچه نیاز داریم حالا چه دختر چه پسر برای من خودم شخصا بچه میخوام و واقعا نگرانم که تا الان نانا باردار نشده
(فلش به بک بیمارستان )
نویسنده: توجه کنید که بقیه دخترا رشته هاشون با نانا فرق میکنه و فقط جویی و سوزی و نایون با نانا هست و بقیه میرن رشته دیگه و دیگه تو فیک نیستن
نایون: اییی خیلی خستمه بچه ها نظرتون چیه بریم تو غذا ( تو بیماریتان)بخوریم؟
نانا .جویی.سوزی: موافقیم😁
راوی: دخترا داشتن غذا میخوردن که نانا خواست یه قاشق بخوره هنوز نخوردتش از بوش حالت تهوع گرفت و سریع رفت سمت سرویس بهداشتی بانوان
نایون: چیشد؟
سوزی: نانا خوبی؟ ( میره دنبالش)
نانا: اوق ( عذر خواهی میکنم داره بالا میاره😐)
جویی: عه وا چرا یهو اینطوری شدی؟😥
سوزی:😓
نایون😅
جویی: ( روبه نایون که سوزی و نانا متوجه نشن) چه مرگته تو اون داره بالا میاره تو نیشخند میزنی
نایون: فکر کنم حاملس😄
جویی: 🤩😳 واقعا ؟
نایون: نمیدونم ولی امیدوارم
نانا: آه
سوزی: بهتری؟
نانا: اهم
جویی: خوبه😊
نایون: میگم ممکنه اختلال ایجاده شده توی بدنت ( میخواد بهونه ای بیاره غیر از بچه که فقط بره آزمایش بدن😐😂) برو ازمایش بدن
f2
مجری برنامه : سلام به همه شما دانشجویان
و تلاشگر امیدوارم که حالتون خوب باشه مجلسمونو با سخترانی کوتاه استاد بزرگ دکتر پارک شروع میکنیم
دکتر پارک: سلام به همه دانشجویان عزیز و تلاشگر در رشته پزشکی سعادتمندم که سال ها باشما بودم و استاد شما بودن و مفتخرم که دانشجویانی مثل شما دارم امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون موفق و موید باشید
دست زدن:👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
مجری: خب بریم سراغ رتبه ها از بالاترین به پایین ترین رتبه اول تعلق میگیره به جناب یا سرکار ؟؟ نظرتون چیه
دانشجویان: سرکار -سرکار-جناب- سرکار : جناب و......
مجری : بله متعلق به یک هانم هست حالا رتبه و آی کیو دانشگاهمون کسی نیست جز...... جز.. جز سرکار خانم کیممممممم ناناااااااااا
نانا: 😳. تهیونگ: 🤩. امیلی: 😤. جین: ☺️
مجری: لطفا تشریف بیارید سر صحنه
نانا : ته 😢
تهیونگ: نگران نباش و برو ولی اینو بدون من به وجودت افتخار میکنم
نانا: 🥹
مجری: حستون رو بیان کنید
نانا: خب حس مه صدرصد خوشحالی چون کسی مدت ها بشینه تلاش و کوشش کنه پشتکار داشته باشه از این همه تلاش خسته بشه و دست نکشه از هدفش قطعا به جایی میرسه
مجری: کدوم شاخه از رشته پزشکی رو انتخاب میکنید
نانا: قلب و عروق
مجری: اووووو پس میخواید پزشک قلب بشید خب تشریف داشته باشید تشویقشون کنید
دست زدن برای نانا: 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
امیلی ویو: اییی به خوشکی شانش
مجری: رتبه دوم رو سرکار خانم مین هاناااااا
سانا: 😍وای هانا جونم تبریک میگم
هانا: ممنون من خودم اصلا باورم نمیشه😅🤦🏻♀
(فلش به بک خانه و پایان مجلس )
نانا ویو: داشتم ناهار اماده میکردم امروز بهترین روز زندگیمه خیلی خوشحال بودم هنوزم تو شوک بودم تو این فکر بودم که بر سر مزار قبر بابام باهاش حرف بزنم
تهیونگ: عزیزم
نانا: جانم
تهیونگ: به افتخار قبولیت رتبه اولت بریم شام بیرون
نانا: باش حالا اگه میشه بیا کمکم کن ناهار بزارم باهم بخوریم
تهیونگ: چرا نشه ؟ بیا الان میام کمکت😊
راوی : اونا ناهارشونو خوردن بعد ته کمک نانا کرد تا میزو جمع کنه و نانا ظرفارو گذاشت تو ماشین ظرف شویی بعد دوتایی نشستن و حرف زدن نانا جریانو به ته گفت که میخواد بره سر مزار قبر باباش ته هم بهش گفت که شب خوب نیست و بزاره فردا صبح برن
(فلش به بک فردا صبح )
راوی: نانا و ته بیدار شدن صبحونشونو خوردن مزار پدر نانا تو کره بود برای همین راه افتادن به سمت قبرستون و نانا رفت سر مزار پدرش و باهاش حرف زد تهیونگ سعی کرد پیش نانا نباشه تا نانا حرفای دلشو به باباش بزنه ولی میخواست حرفای نانا رو بشنوه برای همین یه گوشه ایستاد و از دور به حرفاش گوش میداد
نانا : سلام .... بابا میدونی یکم سخته اینجوری صدات کنم 😭 خیلی سخته بابای خیلی اینکه چهرتو ندیدم بالاخره تونستم قبول بشم و امیدوارم باعث افتخار تو و مامان باشم 🥺 باباجونم من آجیمو پیدا کردم جنی نیازی نیست که تو و مامان نگران باشید خودم حواسم بهش هست مراقبشم😭 خداحافظ بابایی (گریه)
تهیونگ:🙁
نانا: بریم ( بعض)
تهیونگ: حالت خوبه؟
نانا: اره ( بغض)
تهیونگ ویو: من که میدونم برای نگران نشدنم الکی میگی خوبی😑
{۳ماه بعد}
نانا ویو: ۳ ماهی میشه که منو ته ازدواج کردیم و منم بعد قبولیم یک پرستار نمونه تو بخش قلب شدم و درحال اموزشم تا جراح بشم چند روزی هست امروزا حالم خوب نیست و مدام سر درد و بدن درد حالت تهوه دارم
تهیونگ ویو: ۳ ماهی میشه که من و نانا ازدواج کردیم و من مدیر شرکت شدم بابام باز نشسته شد و شرکت رو سپرد دست من و گفت که خسته شده با مامان رفت مسافرت راستش من نگران نانا هستم اینکه برای میراثمون بچه نیاز داریم حالا چه دختر چه پسر برای من خودم شخصا بچه میخوام و واقعا نگرانم که تا الان نانا باردار نشده
(فلش به بک بیمارستان )
نویسنده: توجه کنید که بقیه دخترا رشته هاشون با نانا فرق میکنه و فقط جویی و سوزی و نایون با نانا هست و بقیه میرن رشته دیگه و دیگه تو فیک نیستن
نایون: اییی خیلی خستمه بچه ها نظرتون چیه بریم تو غذا ( تو بیماریتان)بخوریم؟
نانا .جویی.سوزی: موافقیم😁
راوی: دخترا داشتن غذا میخوردن که نانا خواست یه قاشق بخوره هنوز نخوردتش از بوش حالت تهوع گرفت و سریع رفت سمت سرویس بهداشتی بانوان
نایون: چیشد؟
سوزی: نانا خوبی؟ ( میره دنبالش)
نانا: اوق ( عذر خواهی میکنم داره بالا میاره😐)
جویی: عه وا چرا یهو اینطوری شدی؟😥
سوزی:😓
نایون😅
جویی: ( روبه نایون که سوزی و نانا متوجه نشن) چه مرگته تو اون داره بالا میاره تو نیشخند میزنی
نایون: فکر کنم حاملس😄
جویی: 🤩😳 واقعا ؟
نایون: نمیدونم ولی امیدوارم
نانا: آه
سوزی: بهتری؟
نانا: اهم
جویی: خوبه😊
نایون: میگم ممکنه اختلال ایجاده شده توی بدنت ( میخواد بهونه ای بیاره غیر از بچه که فقط بره آزمایش بدن😐😂) برو ازمایش بدن
۱۴.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.