پارت ۱۷ (یخی که عاشق خورشید شد )
(یخی که عاشق خورشید شد )
پارت ۱۷
اما خودمو نباختم و رفتم جلوش واستادم نزدیکش شدم و دستمو گذاشتم رو سینش و آروم تو گوشش گفتم:ته..یه..هونگ(با یه حالت کشیده)انگار زیادی حواست به منه!لازم نیست اینقدر حواست به من باشه
تهیونگ کمرم رو گرفت و نزدیک تر کرد و گفت:میخوام کاری که تو گفتی رو بکنم
ا.ت:کدوم؟
ته:اینکه میگفتی ازم دور بمون
ا.ت:عا..پس بهتره انجامش بدی
دستاش رو از کمر برداشت
ته:اینقدر ازت دور میشم که انگار از اول نبودم
چشاش قرمز تر شده بود وایی این پسر چش شده بود(هیچوقت نمیفهمی یه آدم واقعا چی تو سرشه)
بعد از کنارم رد شد و رفت بیرون از اتاق یعنی کجا رفت؟اصلا به من چه
رفتم لباس هامو عوض کردم و دوش ۱۰ دقیقه ای گرفتم و خوابیدم
/از زبان تهیونگ
واقعا نمیدونستم دارم چیکار میکنم ولی شاید دور بودن ازش بهترین راه حل بود
تا حسم شدید تر نشده بود باید خودمو کنترل میکردم و فراموش میکردم این حسو
پس تصمیم گرفتم ازش دور بمونم
از اتاق رفتم بیرون و رفتم یه گوشه نشستم و به ماه خیره شدم
نباید این مدلی میموندم نباید درد میکشیدم .نباید!
ولی اگه همیشه همه چی خوب باشه دیگه قشنگی نداره.
/از زبان نویسنده
تهیونگ داشت با این حرفا خودشو قانع میکرد اون پسر بدجود دل باخته بود!
میدونید خوبی هیچی نداشتن چیه؟
اینکه دیگه چیزی برای از دست دادن نداری
تهیونگ هم دیقا چیزی برای از دست دادن نداشت انگار از همه چی محروم شده بود
ولی بازم با این حال دلش نمیخواست درد بکشه چون تو این همه سال به اندازه درد کشیده بود که خسته بشه از درد کشیدن.
________
لایک بکنید تا پارت بعدی رو بزارم
پارت ۱۷
اما خودمو نباختم و رفتم جلوش واستادم نزدیکش شدم و دستمو گذاشتم رو سینش و آروم تو گوشش گفتم:ته..یه..هونگ(با یه حالت کشیده)انگار زیادی حواست به منه!لازم نیست اینقدر حواست به من باشه
تهیونگ کمرم رو گرفت و نزدیک تر کرد و گفت:میخوام کاری که تو گفتی رو بکنم
ا.ت:کدوم؟
ته:اینکه میگفتی ازم دور بمون
ا.ت:عا..پس بهتره انجامش بدی
دستاش رو از کمر برداشت
ته:اینقدر ازت دور میشم که انگار از اول نبودم
چشاش قرمز تر شده بود وایی این پسر چش شده بود(هیچوقت نمیفهمی یه آدم واقعا چی تو سرشه)
بعد از کنارم رد شد و رفت بیرون از اتاق یعنی کجا رفت؟اصلا به من چه
رفتم لباس هامو عوض کردم و دوش ۱۰ دقیقه ای گرفتم و خوابیدم
/از زبان تهیونگ
واقعا نمیدونستم دارم چیکار میکنم ولی شاید دور بودن ازش بهترین راه حل بود
تا حسم شدید تر نشده بود باید خودمو کنترل میکردم و فراموش میکردم این حسو
پس تصمیم گرفتم ازش دور بمونم
از اتاق رفتم بیرون و رفتم یه گوشه نشستم و به ماه خیره شدم
نباید این مدلی میموندم نباید درد میکشیدم .نباید!
ولی اگه همیشه همه چی خوب باشه دیگه قشنگی نداره.
/از زبان نویسنده
تهیونگ داشت با این حرفا خودشو قانع میکرد اون پسر بدجود دل باخته بود!
میدونید خوبی هیچی نداشتن چیه؟
اینکه دیگه چیزی برای از دست دادن نداری
تهیونگ هم دیقا چیزی برای از دست دادن نداشت انگار از همه چی محروم شده بود
ولی بازم با این حال دلش نمیخواست درد بکشه چون تو این همه سال به اندازه درد کشیده بود که خسته بشه از درد کشیدن.
________
لایک بکنید تا پارت بعدی رو بزارم
۱۰.۸k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.