پارت ۲۱
پارت ۲۱
بچه ها هنوز فلش بکه
ویو ته
من و کوک بیرون چادر بودیم که یهو لارا(اگر یادتون باشه گفتم دوست دختر هوسوکه) اومد و گفت
لارا : پسرا ، میتونین برین دنبال نام و جین ؟
-+چرا ؟ چیزی شده؟؟
لارا : آخه از زمانی که بازی تموم شد دیگه ندیدیمشون (˘・_・˘)
+ اوکی برو تو چادر ، ما پیداشون کردیم میگیم بیان..
لارا : باشه ممنون پسرا ؛)
+-خواهش میکنیم :)
بعدم با هم رفتیم دنبال این دو تا وروجک
+به نظرت کجان؟
-نمیدونم ، هرجا هستن باهمن
+اون که آره (لحن شیطانی)
- یااااا ته ته
+ چیه خب؟ (کیوت)
- هیچی (خنده)
رفتیم باهم که تو راه دیدمشون
+ نامجون ، جین کجایین؟؟
-اونجا رو نگا کن ته ، چیکار میکنن؟
+نمیدونم
رفتیم کم کم جلو تر ولی جوری که متوجه حضور ما نشن
+- اووووووووو یهههههه (بلند)
جین و نامجون تا صدای ما رو شنیدن دو متر پریدن هوا
نامجین : یااااااااااااااااااااا (๑•﹏•)
+اوه اوه چیشد؟؟ داشتین چیکار میکردین؟(لبخند شیطانی)
نامجین : هی...هیچ کار
-قشنگ مشخص بود ، بیاید برید و بقیه اش رو بزارید برا فردا ، لارا و جیهوپ دنبالتونن...(😈)
نامجین : (بخاطر قیافه های ته و کوک پوکر فیس بودن) /:
پایان فلش بک
ویو ته
+حالا فعلا بیاید بریم سر کلاس
همه : بریم
همه مون رفتیم سر کلاسهای خودمون
کوک اومد و نشست کنارم ، راستش رو بخوام بگم پشتم از ددی بازی های دیشب کوک درد میکرد و واقعا حال نداشتم ، اما قبول دارم خیلی خوب بود
-هی ته کجایی دو ساعت دارم صدات میکنم؟
+ب..بله؟چیه؟
-چیشده ؟ داری به دیشب فکر میکنی؟
+ مرض ، قشنگ درد رو بهم تحمیل کردی ، بعد الان میگی دارم به دیشب فکر میکنم ؟ تنها چیزی که بهش اهمیت نمیدم دیشبه...
-عههه ، پس بزار بریم خونه یه کاری کنم کل فکرت بشه دیشب و امشب و فردا 😈🍆 (😐)
+عه معلم اومد (خودشو زد به اون راه)
-این کارا فایده ای نداره بیب (آروم)
واییی علناً ریدم 🤐
خدا بخیر کنه بعد مدرسه رو
معلم اومد و زر زر کرد و بعدم زنگ خونه رو زدن... وای نهههههه
میخواستم سریع جیم شم که کوک گیرم انداخت
واییییییی
فلش بک تو خونه کوک
ویو ته
رفتیم تو که کوک کوله اش رو پرت کرد رو صندلی و سریع سمت من حمله ور شد
-بیب ، یادته چی گفتی ؟
+چی؟نه بابا ، من که چیزی نگفتم
-عههه؟😈
سریع سمت لبام حمله ور شد و وحشیانه میمکید... بازم برام دلنشین بود (ته جان پسرم؟😐)
همونطور بلندم کرد و بردم سمت تخت
انداختم رو تخت و روم خیمه زد ...
+خواهش میکنم کوک ، نکن ... من هنوز س.و.ر.ا.خ.م درد میکنه (خنده و ناله 😑)
-چطور تو مدرسه نمیگفتی هوم؟
+ باشه باشه ، بس کن تروخدا
- نگران نباش ، الان کاری باهات ندارم ؛ ولی شب رو تضمین نمیکنم
+باشه ، باشه الان بیخیال شو خستم
دوباره روم خیمه زد
+ نه نه خسته نیستم ،فقط الان نه
بچه ها هنوز فلش بکه
ویو ته
من و کوک بیرون چادر بودیم که یهو لارا(اگر یادتون باشه گفتم دوست دختر هوسوکه) اومد و گفت
لارا : پسرا ، میتونین برین دنبال نام و جین ؟
-+چرا ؟ چیزی شده؟؟
لارا : آخه از زمانی که بازی تموم شد دیگه ندیدیمشون (˘・_・˘)
+ اوکی برو تو چادر ، ما پیداشون کردیم میگیم بیان..
لارا : باشه ممنون پسرا ؛)
+-خواهش میکنیم :)
بعدم با هم رفتیم دنبال این دو تا وروجک
+به نظرت کجان؟
-نمیدونم ، هرجا هستن باهمن
+اون که آره (لحن شیطانی)
- یااااا ته ته
+ چیه خب؟ (کیوت)
- هیچی (خنده)
رفتیم باهم که تو راه دیدمشون
+ نامجون ، جین کجایین؟؟
-اونجا رو نگا کن ته ، چیکار میکنن؟
+نمیدونم
رفتیم کم کم جلو تر ولی جوری که متوجه حضور ما نشن
+- اووووووووو یهههههه (بلند)
جین و نامجون تا صدای ما رو شنیدن دو متر پریدن هوا
نامجین : یااااااااااااااااااااا (๑•﹏•)
+اوه اوه چیشد؟؟ داشتین چیکار میکردین؟(لبخند شیطانی)
نامجین : هی...هیچ کار
-قشنگ مشخص بود ، بیاید برید و بقیه اش رو بزارید برا فردا ، لارا و جیهوپ دنبالتونن...(😈)
نامجین : (بخاطر قیافه های ته و کوک پوکر فیس بودن) /:
پایان فلش بک
ویو ته
+حالا فعلا بیاید بریم سر کلاس
همه : بریم
همه مون رفتیم سر کلاسهای خودمون
کوک اومد و نشست کنارم ، راستش رو بخوام بگم پشتم از ددی بازی های دیشب کوک درد میکرد و واقعا حال نداشتم ، اما قبول دارم خیلی خوب بود
-هی ته کجایی دو ساعت دارم صدات میکنم؟
+ب..بله؟چیه؟
-چیشده ؟ داری به دیشب فکر میکنی؟
+ مرض ، قشنگ درد رو بهم تحمیل کردی ، بعد الان میگی دارم به دیشب فکر میکنم ؟ تنها چیزی که بهش اهمیت نمیدم دیشبه...
-عههه ، پس بزار بریم خونه یه کاری کنم کل فکرت بشه دیشب و امشب و فردا 😈🍆 (😐)
+عه معلم اومد (خودشو زد به اون راه)
-این کارا فایده ای نداره بیب (آروم)
واییی علناً ریدم 🤐
خدا بخیر کنه بعد مدرسه رو
معلم اومد و زر زر کرد و بعدم زنگ خونه رو زدن... وای نهههههه
میخواستم سریع جیم شم که کوک گیرم انداخت
واییییییی
فلش بک تو خونه کوک
ویو ته
رفتیم تو که کوک کوله اش رو پرت کرد رو صندلی و سریع سمت من حمله ور شد
-بیب ، یادته چی گفتی ؟
+چی؟نه بابا ، من که چیزی نگفتم
-عههه؟😈
سریع سمت لبام حمله ور شد و وحشیانه میمکید... بازم برام دلنشین بود (ته جان پسرم؟😐)
همونطور بلندم کرد و بردم سمت تخت
انداختم رو تخت و روم خیمه زد ...
+خواهش میکنم کوک ، نکن ... من هنوز س.و.ر.ا.خ.م درد میکنه (خنده و ناله 😑)
-چطور تو مدرسه نمیگفتی هوم؟
+ باشه باشه ، بس کن تروخدا
- نگران نباش ، الان کاری باهات ندارم ؛ ولی شب رو تضمین نمیکنم
+باشه ، باشه الان بیخیال شو خستم
دوباره روم خیمه زد
+ نه نه خسته نیستم ،فقط الان نه
۱.۰k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.