ادامه پارت ۱۱۳
چه غلطا! ديگه داشت خنده ام مي گرفت، ولي سفت خودم و نگه داشته بودم. چند لحظه سالن در سکوت فرو رفت تا اين که نيلي جون از جا بلند شد اومد طرفم و دستم و گرفت و بلندم کرد. زل زدم تو چشمام. چشماي عسلي رنگش لبريز از اشک بود. . آرام گفت :
- حقا که انتخاب آرتان بي نظيره.
صداي دست هم بلند شد و ديگه کسي حرف روي حرف من نزد. نيلي جون وقتي خوب من و فشار داد و آب لمبو کرد، ازم فاصله گرفت و تند تند رفت به طرف کيفش. جعبه ي مخملي خوشگلي از توي کيفش در آورد و رو به بابا گفت:
- با اجازه تون آقاي رادمهر، مي خوام عروسم و نشون کنم.
بابا سري تکان داد و گفت:
- صاحب اختيارين، خواهش مي کنم.
ولي بابا حسابي عصبي بود و از چشماش مي خوندم. از چهار هزار سکه گذشته بودم، الکي نبود! نيلي جون در جعبه رو باز کرد و گفت:
- آرتان مامان.
آرتان خيلي گرم گفت:
- جونم مامان؟
- بيا پسرم حلقه رو دست خانومت کن.
واه! همين و کم داشتم. خدا يه کاري کن اين نکبت دستش به من نخوره که من کهير مي زنم! آرتان با پرستيژ خاص خودش از جا بلند شد و حلقه رو از دست مادرش گرفت. اومد جلوي من ايستاد و رو به بابا گفت:
- با اجازه تون پدر جان!
اوهو! پدر جان! من با اين سنم به بابام نگفته بودم پدر جان! چه زودم پسر خاله شد. انگار بابا هم حسابي خوشش اومد که لبخند رو لبش عين چس فيل ترکيد و گفت:
- اختيار داري پسرم.
- حقا که انتخاب آرتان بي نظيره.
صداي دست هم بلند شد و ديگه کسي حرف روي حرف من نزد. نيلي جون وقتي خوب من و فشار داد و آب لمبو کرد، ازم فاصله گرفت و تند تند رفت به طرف کيفش. جعبه ي مخملي خوشگلي از توي کيفش در آورد و رو به بابا گفت:
- با اجازه تون آقاي رادمهر، مي خوام عروسم و نشون کنم.
بابا سري تکان داد و گفت:
- صاحب اختيارين، خواهش مي کنم.
ولي بابا حسابي عصبي بود و از چشماش مي خوندم. از چهار هزار سکه گذشته بودم، الکي نبود! نيلي جون در جعبه رو باز کرد و گفت:
- آرتان مامان.
آرتان خيلي گرم گفت:
- جونم مامان؟
- بيا پسرم حلقه رو دست خانومت کن.
واه! همين و کم داشتم. خدا يه کاري کن اين نکبت دستش به من نخوره که من کهير مي زنم! آرتان با پرستيژ خاص خودش از جا بلند شد و حلقه رو از دست مادرش گرفت. اومد جلوي من ايستاد و رو به بابا گفت:
- با اجازه تون پدر جان!
اوهو! پدر جان! من با اين سنم به بابام نگفته بودم پدر جان! چه زودم پسر خاله شد. انگار بابا هم حسابي خوشش اومد که لبخند رو لبش عين چس فيل ترکيد و گفت:
- اختيار داري پسرم.
۳.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.