part 57
#part_57
#فرار
با شک نگام کرد و کلافعه گفت
- به هیچ کس ...
لبخند اطمینان بخشی زدمو گفتم
- حاال چند وقته دوستین ؟؟
یکم با خجالت نگام کرد سرشو انداخت پایین و همینجور که باپایین پیرهن قهوه ای رنگش بازی میکرد گفت
- رابطه ی ما اونجور که تو فکر میکنی نیست فقط ...
- فقط چی ؟؟
دوباره کلافه نگام کرد که سریع گفتم
- اگه دوست نداری اصرار ندارم دیانا فقط کنجکاو شدم
اونم تند گفت
- نه ..نه باور کن اینجوری نیست کی بهتر از تو که بهش بگم ولی آخه...
یکم مکث کرد و زل زد تو چشمام دوباره گفت
- خودمم هنوز نمیدونم اسم این رابطه رو چی بزارم میدونی ؟؟آخه ... یه حیای عجیبی دارم چجوری بهت بگم ؟... همش دلم میخواد باهاش حرف بزنم یا مثلا وقتی میبینمش دلم یه جوری میشه تپش قلب میگیرم هول میشم و
همینجوری داشت عین رادیو ی شکسته حرف میزد منم عین سیب زمینی نگاش میکردم حسای عجیب ؟تپش قلب ؟؟ساکت داشتم نگاش میکردم مغزم خالی خالی بود درکش میکردم ؟سرزنش میکردم ؟؟اونم مثه اینکه خیلی وقت بود حرفش تموم شده بود که اروم تکونم داد
- نیکا؟؟؟ چی شدی ؟؟
حواسمو جمع کردمو خیلی غیر منتظره پرسیدم
- دوست داره؟؟
اولش شکه شد ولی کم کم یه لبخند تلخی زد
- دوسش دارم
- خیلی فرق داره
- میدونم
یه تار ازموهای آشفتمو زدم پشت گوشم نگام نمیکرد ولی چشمای شیشه ای نازشو یه لایه از اشک پوشونده بود دستشو کشیدم سمت خودمو سفت ب*غ*لش کردم اونم انگار خیلی به این نیاز داشت که سفت گرفتمو سرشو توگردنم فرو برد با بغض گفت
- الان پیشش بودم میترسم نیکا خیلی میترسم نمیدونم محرمشم یا نامحرمش نمیدونم چه جایی تو زندگیش دارم تا الان به هیچکس نگفتم هیچکس ..دوست ندارم همه بفهمن این دختر شاد و شیطون یه غم بزرگ داره ... میخوام شاد ترین دختر غمگین دنیا باشم (اخی یه مدت دخترای 13 14 ساله روبیکا اینو میزاشتن بیو😐😂)نه یه دختری که حتی نیدونه عشقش دوست دختر داره یا نه!! یا دلش یکیو میخواد نمیدونم چیکار کنم
چیزی نمیگفتم چیزی نداشتم که بگم فقط اروم کمرشو نوازش میکردم گیج شده بودم یعنی عشق دیانا یه طرفه بود ؟؟
#فرار
با شک نگام کرد و کلافعه گفت
- به هیچ کس ...
لبخند اطمینان بخشی زدمو گفتم
- حاال چند وقته دوستین ؟؟
یکم با خجالت نگام کرد سرشو انداخت پایین و همینجور که باپایین پیرهن قهوه ای رنگش بازی میکرد گفت
- رابطه ی ما اونجور که تو فکر میکنی نیست فقط ...
- فقط چی ؟؟
دوباره کلافه نگام کرد که سریع گفتم
- اگه دوست نداری اصرار ندارم دیانا فقط کنجکاو شدم
اونم تند گفت
- نه ..نه باور کن اینجوری نیست کی بهتر از تو که بهش بگم ولی آخه...
یکم مکث کرد و زل زد تو چشمام دوباره گفت
- خودمم هنوز نمیدونم اسم این رابطه رو چی بزارم میدونی ؟؟آخه ... یه حیای عجیبی دارم چجوری بهت بگم ؟... همش دلم میخواد باهاش حرف بزنم یا مثلا وقتی میبینمش دلم یه جوری میشه تپش قلب میگیرم هول میشم و
همینجوری داشت عین رادیو ی شکسته حرف میزد منم عین سیب زمینی نگاش میکردم حسای عجیب ؟تپش قلب ؟؟ساکت داشتم نگاش میکردم مغزم خالی خالی بود درکش میکردم ؟سرزنش میکردم ؟؟اونم مثه اینکه خیلی وقت بود حرفش تموم شده بود که اروم تکونم داد
- نیکا؟؟؟ چی شدی ؟؟
حواسمو جمع کردمو خیلی غیر منتظره پرسیدم
- دوست داره؟؟
اولش شکه شد ولی کم کم یه لبخند تلخی زد
- دوسش دارم
- خیلی فرق داره
- میدونم
یه تار ازموهای آشفتمو زدم پشت گوشم نگام نمیکرد ولی چشمای شیشه ای نازشو یه لایه از اشک پوشونده بود دستشو کشیدم سمت خودمو سفت ب*غ*لش کردم اونم انگار خیلی به این نیاز داشت که سفت گرفتمو سرشو توگردنم فرو برد با بغض گفت
- الان پیشش بودم میترسم نیکا خیلی میترسم نمیدونم محرمشم یا نامحرمش نمیدونم چه جایی تو زندگیش دارم تا الان به هیچکس نگفتم هیچکس ..دوست ندارم همه بفهمن این دختر شاد و شیطون یه غم بزرگ داره ... میخوام شاد ترین دختر غمگین دنیا باشم (اخی یه مدت دخترای 13 14 ساله روبیکا اینو میزاشتن بیو😐😂)نه یه دختری که حتی نیدونه عشقش دوست دختر داره یا نه!! یا دلش یکیو میخواد نمیدونم چیکار کنم
چیزی نمیگفتم چیزی نداشتم که بگم فقط اروم کمرشو نوازش میکردم گیج شده بودم یعنی عشق دیانا یه طرفه بود ؟؟
۳.۸k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.