«عشق حقیقی»part17
از دید ا/ت
وایی اینا سه ساعته چی حرف میزننن.
اه هرروز تو این عمارت یک اتفاقی میفته هرروز یه اتفاق دیگه
اه خسته شدم کم کم دارم مثل کسایی که تو این خونه زندگی میکنن دیونه میشم.
دلم برای برادر و خواهرم هم خیلی تنگ شده یعنی الان حالشون خوبه؟
گوشی هم ندارم که بهشون زنگ بزنم یا پیام بدم
اخه کوک که خودش خیلی ثروتمنده چرا ثروته منو میخواد
اه همش تخسین اون سنگدل بیرحمه
همینجوری داشتم با خودم حرف میزنم که با صدای در زدن به خودم اومدم اولش فکر کردم کوکه و بلند گفتم:باز چی میخوا….
با دیدن اون شخص پشت در حرفم ناقص بود اون همون پسره بود که یکم پیش دیدم
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی عه….
نامجون:اسممو یادت رفت خانم کوچولو؟نامجون هست اسمم
ا/ت:حالا هرچی اینجا چی کار میکنی؟
نامجون:ا/ت من بابت یکم پیش معذرت میخوام من ادم بدی نیستم فقط داشتم شوخی میکردم باور کن
ا/ت:این حرفارو اون سنگدل بیرحم عوضی اشغال بهت یاد داده نه؟
نامجون:هههه«مثلا میخنده»منظورت کوکه؟نه اون یاد نداده
ا/ت:خب باشه باور کردم و بخشیدمت میتونی بری
نامجون:ا/ت من میخوام در باره ی مرگ پدر و مادرت باهات حرف بزنم……..
وایی اینا سه ساعته چی حرف میزننن.
اه هرروز تو این عمارت یک اتفاقی میفته هرروز یه اتفاق دیگه
اه خسته شدم کم کم دارم مثل کسایی که تو این خونه زندگی میکنن دیونه میشم.
دلم برای برادر و خواهرم هم خیلی تنگ شده یعنی الان حالشون خوبه؟
گوشی هم ندارم که بهشون زنگ بزنم یا پیام بدم
اخه کوک که خودش خیلی ثروتمنده چرا ثروته منو میخواد
اه همش تخسین اون سنگدل بیرحمه
همینجوری داشتم با خودم حرف میزنم که با صدای در زدن به خودم اومدم اولش فکر کردم کوکه و بلند گفتم:باز چی میخوا….
با دیدن اون شخص پشت در حرفم ناقص بود اون همون پسره بود که یکم پیش دیدم
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی عه….
نامجون:اسممو یادت رفت خانم کوچولو؟نامجون هست اسمم
ا/ت:حالا هرچی اینجا چی کار میکنی؟
نامجون:ا/ت من بابت یکم پیش معذرت میخوام من ادم بدی نیستم فقط داشتم شوخی میکردم باور کن
ا/ت:این حرفارو اون سنگدل بیرحم عوضی اشغال بهت یاد داده نه؟
نامجون:هههه«مثلا میخنده»منظورت کوکه؟نه اون یاد نداده
ا/ت:خب باشه باور کردم و بخشیدمت میتونی بری
نامجون:ا/ت من میخوام در باره ی مرگ پدر و مادرت باهات حرف بزنم……..
۳.۷k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.