خاکستر قلب
#خاکستر_قلب
#part_11
جانگ می روی زمین دو زانو نشست رو بروی اربابش! دستاش رو به حالت التماس بالا گرفت! جانگ می خیلی وقت بود اونجا کار میکرد! چون جانگ می اهل کره بود و بعده ا/ت اومد قبل از اینکه خونه رو اربابش بفروشه و اونهارو به سیسیل بیاره جانگ می با لحن آلوده از بغض گفت
& ارباب نمیدونم مرلین چیکار کرده ولی بعده رفتنه شما اون از اتاق شکنجه بیرون نیومد ما فکر کردیم شکنجه اش این بوده ولی رفتیم در اتاق و باز کنیم بسته نبود و جرعت نکردیم بیشتر باز کنیم ! ارباب لطفا بزارین مرلین بیاد بیرون
ارباب جانگ می گفت
+ مگه هنوز نیومده بیرون؟ یعنی چی؟
ایندفعه جانگ می با گریه گفت
& نه ارباب نه
اون دختر معلوم نبود چش شده از دهنش هم به علاوه بینی اش خون اومده بود بدنش هم خونی بود ارباب یکم بهش فکر کرد! درست بود هم اهن داغ هم ۵۰۰ ضربه شلاق همه این ها برای یه دختر به باریکیه اون زیادی بود! ارباب با نگرانی به سمته اتاق شکنجه رفت و اون دختر مظلوم که حالا چشمای قشنگش بسته بودن رو مثل بچه ای کوچک در آغوش گرفت و داد زد
+ دکتر رو خبر کن !
ارباب بزرگترین مافیا بود و دکتره اون یه دکتره قلب بود در سیسیل که همه چیز دکتری به جز قلب هم بلد بود؛ ارباب، اون دخترک معصوم رو روی تخت خودش گذاشت نیم ساعت نشده دکتر رسید با دیدنه مرلین به خودش پیچید یاده وقتی مرلین کوچیک بود افتاد جلوی در ایستاد و به مرلین خیره شد مادرش که از مریضیه قلب مرده بود زیر دسته همون دکتر بچش هم اونموقع تو بیمارستان بود و اون دکتر به مرلین گفته بود که اون هم مشکل قلب داره و هروقت قلبش درد کشید به مطبش بیاد بدون پول ویزیت! همین ماه پیش بود که مرلین پیشه دکتر بود! ارباب جیمین با خشم به دکتر نگاه کرد و اون رو از رشته افکارش بیرون کشید با داد گفت
+ چیکار داری میکنی؟ برای چی تورو خبر کردیم دکتر؟
#part_11
جانگ می روی زمین دو زانو نشست رو بروی اربابش! دستاش رو به حالت التماس بالا گرفت! جانگ می خیلی وقت بود اونجا کار میکرد! چون جانگ می اهل کره بود و بعده ا/ت اومد قبل از اینکه خونه رو اربابش بفروشه و اونهارو به سیسیل بیاره جانگ می با لحن آلوده از بغض گفت
& ارباب نمیدونم مرلین چیکار کرده ولی بعده رفتنه شما اون از اتاق شکنجه بیرون نیومد ما فکر کردیم شکنجه اش این بوده ولی رفتیم در اتاق و باز کنیم بسته نبود و جرعت نکردیم بیشتر باز کنیم ! ارباب لطفا بزارین مرلین بیاد بیرون
ارباب جانگ می گفت
+ مگه هنوز نیومده بیرون؟ یعنی چی؟
ایندفعه جانگ می با گریه گفت
& نه ارباب نه
اون دختر معلوم نبود چش شده از دهنش هم به علاوه بینی اش خون اومده بود بدنش هم خونی بود ارباب یکم بهش فکر کرد! درست بود هم اهن داغ هم ۵۰۰ ضربه شلاق همه این ها برای یه دختر به باریکیه اون زیادی بود! ارباب با نگرانی به سمته اتاق شکنجه رفت و اون دختر مظلوم که حالا چشمای قشنگش بسته بودن رو مثل بچه ای کوچک در آغوش گرفت و داد زد
+ دکتر رو خبر کن !
ارباب بزرگترین مافیا بود و دکتره اون یه دکتره قلب بود در سیسیل که همه چیز دکتری به جز قلب هم بلد بود؛ ارباب، اون دخترک معصوم رو روی تخت خودش گذاشت نیم ساعت نشده دکتر رسید با دیدنه مرلین به خودش پیچید یاده وقتی مرلین کوچیک بود افتاد جلوی در ایستاد و به مرلین خیره شد مادرش که از مریضیه قلب مرده بود زیر دسته همون دکتر بچش هم اونموقع تو بیمارستان بود و اون دکتر به مرلین گفته بود که اون هم مشکل قلب داره و هروقت قلبش درد کشید به مطبش بیاد بدون پول ویزیت! همین ماه پیش بود که مرلین پیشه دکتر بود! ارباب جیمین با خشم به دکتر نگاه کرد و اون رو از رشته افکارش بیرون کشید با داد گفت
+ چیکار داری میکنی؟ برای چی تورو خبر کردیم دکتر؟
۲.۱k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.