بهش نزدیک نشو!
پارت2>
از زبان تهیونگ:
نمیدونم هیوجونگ اونجا چه کار میکرد. رفتم پیش کوک نشستم.
کوک: سلام!
تهیونگ: سلام حالت چطوره؟
کوک: خوبم ممنون!
تهیونگ: غذا سفارش دادی؟
کوک: نه منتظر شما موندم.
گارسون و صدا زدم برای خودم و کوک غذا سفارش دادم. چند دقیقه بعدش غذا رو آوردن و شروع کردیم به خوردن. همون شکلی که داشتیم غذا میخوردیم از کوک پرسیدم: نظرت درمورد حرفی که امروز بهت زدم چی بود؟ من تنهام. توهم همینطور! اما دوستای خوبی میشیم!
کوک: هیونگ! تو واقعا آدم خوبی به نظر میرسی! و انگار آدم مرفهی هم هستی... اما میتونم یه چیزی بگم بهت؟
تهیونگ: اهوم راحت باش!
کوک: من نمیخوام ضربه بخورم! فقط برای احتیاط کردن میگم...
از جام نوشیدنیم یکم خوردم و گفتم: هیوجونگ چیزی گفته مگه نه!
کوک: فقط یه حرفی زد که آدمو به شک میندازه! به نظرت نباید احتیاط کنم؟
تهیونگ: البته که شک داشتن و احتیاط کردن طبیعیه! اما هرچیزیکه اون بهت گفته حقیقت نداره!
کوک: مگه میدونی چی گفته؟
تهیونگ: میشناسمش! مشخصه که چی میگه. فقط از من کینه داره!
کوک: به هر حال من باید فرصت فکرکردن داشته باشم!!
تهیونگ: اهوم منم هیچ عجله ای ندارم!
غذاش و خورد و تشکرکرد و رفت. به صندلیم تکیه دادم و به جای خالیش نگاه کردم. هیوجونگ اینقدر خسیس و کینه ای هست که حتی نمیخواد ببینه که من یه دوست معمولی داشته باشم.
از جام بلند شدمو غذارو حساب کردم. از در رستوران رفتم بیرون و سوار ماشین شدم. که در سمت کمک راننده باز شد و هیوجونگ نشست کنارم. کلاهش و برداشت و گفت: خب! چی شد؟
تهیونگ: پاتو از زندگیم بکش بیرون.
هیوجونگ: من وارد زندگیت نشدم. فقط نمیزارم کس دیگه هم واردش بشه!
تهیونگ: تو به خاطر قضیه چهار سال پیش که حتی به تو ربطی هم نداشت داری هم من هم خودتو اذیت میکنی!
هیوجونگ: ماجرای چهار سال پیش تو باعث شد من از بهترین دوستم جدا بشم! به خاطر دروغی که بهش گفتی!
تهیونگ: من بهش دروغ نگفتم!
هیوجونگ: پس کی بود که بهش گفت دوسش داره ولی بعد دقیق موقعی که میتونست با حمایت تو جاهای خیلی بهتری بره باهاش بهم زدی؟(با داد)
تهیونگ: تو هیچی نمیدونی! پس تمومش کن....پای کوک و به این بازیا باز نکن!
هیوجونگ: تو خودت داری پاشو به این احساسات کثیفت باز میکنه! من فقط سعی دارم کمکش کنم!
تهیونگ: کمک! احساسات! معلوم هست اصلا از چی حرف میزنی؟؟
هیوجونگ: خودتو به نفهمی نزن کیم تهیونگ! تو تنهایی و بی احساسی خودت بمون. تا کی میخوای همه آدمای ضعیف که حتی کاری به کارت ندارن و عذاب بدی؟ میخوای کاری که با سونیا کردی رو با کوک هم بکنی؟
تهیونگ: معلوم هست چی میگی؟ چرا باید بخوام گی بشم اونم فقط به خاطر دوست داشتن معمولی؟
هیوجونگ: آدم هوس بازی مثل تو به خاطر لذت خودش از زندگی کثیفش حتی حاضر به گی شدنم میشه!
یقشو محکم گرفتم و گفتم: اون دهن لعنتی رو ببند! همین مونده یه آدم عقده ای مثل تو بیاد انگ همجنس باز بودن و بهم بزنه!!
هیوجونگ با نیش خند گفت: نترس به کسی چیزی نمیگم! خودت از کوک فاصله بگیر!
در ماشین و باز کردم و گفتم: پاشو برو بیرون...تو کارای منم دخالت نکن...کوک خودش تصمیم میگیره که چی کار کنه! و این که ما فقط قراره دوتا دوست معمولی باشیم!
هیوجونگ از ماشین پیاده شد و گفت: سونیا هم قرار بود دوست معمولی تو باشه...
درو بستم و بی توجه بهش ماشین و روشن کردم و راه افتادم. این دختره دیوونم کرده بود. رفتم سمت بار.
رفتم داخل و نشستم پشت میز و گفتم برام نوشیدنی بیارن.
از زبان تهیونگ:
نمیدونم هیوجونگ اونجا چه کار میکرد. رفتم پیش کوک نشستم.
کوک: سلام!
تهیونگ: سلام حالت چطوره؟
کوک: خوبم ممنون!
تهیونگ: غذا سفارش دادی؟
کوک: نه منتظر شما موندم.
گارسون و صدا زدم برای خودم و کوک غذا سفارش دادم. چند دقیقه بعدش غذا رو آوردن و شروع کردیم به خوردن. همون شکلی که داشتیم غذا میخوردیم از کوک پرسیدم: نظرت درمورد حرفی که امروز بهت زدم چی بود؟ من تنهام. توهم همینطور! اما دوستای خوبی میشیم!
کوک: هیونگ! تو واقعا آدم خوبی به نظر میرسی! و انگار آدم مرفهی هم هستی... اما میتونم یه چیزی بگم بهت؟
تهیونگ: اهوم راحت باش!
کوک: من نمیخوام ضربه بخورم! فقط برای احتیاط کردن میگم...
از جام نوشیدنیم یکم خوردم و گفتم: هیوجونگ چیزی گفته مگه نه!
کوک: فقط یه حرفی زد که آدمو به شک میندازه! به نظرت نباید احتیاط کنم؟
تهیونگ: البته که شک داشتن و احتیاط کردن طبیعیه! اما هرچیزیکه اون بهت گفته حقیقت نداره!
کوک: مگه میدونی چی گفته؟
تهیونگ: میشناسمش! مشخصه که چی میگه. فقط از من کینه داره!
کوک: به هر حال من باید فرصت فکرکردن داشته باشم!!
تهیونگ: اهوم منم هیچ عجله ای ندارم!
غذاش و خورد و تشکرکرد و رفت. به صندلیم تکیه دادم و به جای خالیش نگاه کردم. هیوجونگ اینقدر خسیس و کینه ای هست که حتی نمیخواد ببینه که من یه دوست معمولی داشته باشم.
از جام بلند شدمو غذارو حساب کردم. از در رستوران رفتم بیرون و سوار ماشین شدم. که در سمت کمک راننده باز شد و هیوجونگ نشست کنارم. کلاهش و برداشت و گفت: خب! چی شد؟
تهیونگ: پاتو از زندگیم بکش بیرون.
هیوجونگ: من وارد زندگیت نشدم. فقط نمیزارم کس دیگه هم واردش بشه!
تهیونگ: تو به خاطر قضیه چهار سال پیش که حتی به تو ربطی هم نداشت داری هم من هم خودتو اذیت میکنی!
هیوجونگ: ماجرای چهار سال پیش تو باعث شد من از بهترین دوستم جدا بشم! به خاطر دروغی که بهش گفتی!
تهیونگ: من بهش دروغ نگفتم!
هیوجونگ: پس کی بود که بهش گفت دوسش داره ولی بعد دقیق موقعی که میتونست با حمایت تو جاهای خیلی بهتری بره باهاش بهم زدی؟(با داد)
تهیونگ: تو هیچی نمیدونی! پس تمومش کن....پای کوک و به این بازیا باز نکن!
هیوجونگ: تو خودت داری پاشو به این احساسات کثیفت باز میکنه! من فقط سعی دارم کمکش کنم!
تهیونگ: کمک! احساسات! معلوم هست اصلا از چی حرف میزنی؟؟
هیوجونگ: خودتو به نفهمی نزن کیم تهیونگ! تو تنهایی و بی احساسی خودت بمون. تا کی میخوای همه آدمای ضعیف که حتی کاری به کارت ندارن و عذاب بدی؟ میخوای کاری که با سونیا کردی رو با کوک هم بکنی؟
تهیونگ: معلوم هست چی میگی؟ چرا باید بخوام گی بشم اونم فقط به خاطر دوست داشتن معمولی؟
هیوجونگ: آدم هوس بازی مثل تو به خاطر لذت خودش از زندگی کثیفش حتی حاضر به گی شدنم میشه!
یقشو محکم گرفتم و گفتم: اون دهن لعنتی رو ببند! همین مونده یه آدم عقده ای مثل تو بیاد انگ همجنس باز بودن و بهم بزنه!!
هیوجونگ با نیش خند گفت: نترس به کسی چیزی نمیگم! خودت از کوک فاصله بگیر!
در ماشین و باز کردم و گفتم: پاشو برو بیرون...تو کارای منم دخالت نکن...کوک خودش تصمیم میگیره که چی کار کنه! و این که ما فقط قراره دوتا دوست معمولی باشیم!
هیوجونگ از ماشین پیاده شد و گفت: سونیا هم قرار بود دوست معمولی تو باشه...
درو بستم و بی توجه بهش ماشین و روشن کردم و راه افتادم. این دختره دیوونم کرده بود. رفتم سمت بار.
رفتم داخل و نشستم پشت میز و گفتم برام نوشیدنی بیارن.
۱۱.۹k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.