( عشق ممنوعه ؟؟) last part
( عشق ممنوعه ؟؟) last part
...
( همانطور که به چشمای زیبای دخترک خیره مانده بود قطره های اشک مانند ابشاری بی هدف به سمت پایین هجوم می اوردند ...... عاشقش شده بود و براش مهم نبود که ..چه اتفاقاتی یا چه بلاهایی سرش قراره در اینده بیاد ...اگه قرار بود تمام این بلاها به دلیل معشوقه ی زندگیش باشه با تمام کمال حاضر بود به جون خود بخردشون ..... )
÷ مهم نیست ..... برام هیچی مهم نیست ... فقط میخوام کنار تو نفس بکشم .... اگه قراره کنارت نباشم از شغلم کنار میکشم ...!
× ( متعجب ) .....جیسونگ !!!!! تو دیوونه شدی؟؟ میفهمی چی میگی؟؟؟ تو عاشق این شغلی.... درکت نمیکنم واقعا ....
÷ اگه میخوای درکم کنی باهام باش ... بزار بهت ثابت کنم که میتونم کنارت باشم و خوشبختت کنم ..... میشم مرد رویاهات .. نمیخوام دیگه به عنوان دوست صمیمیت بمونم .. میخوام به عنوان کسی کنارت باشم که فراتر از دوست ببینیش !! اصلا برام مهم نیست چه بلاهایی سرم میاد ... میترسی بفهمن با یک دختر ایرانی که ملکه قلب من شده وارد رابطه ام ؟؟ ... بفهمن .. بازم مهم نیست ..ملیتت .. سنت ... درست ... اینا هیچکدومشون معیاری برای عاشق شدن نیست ...تنها معیار و دلیلی که میتونه وجود داشته باشه اینه که تو قلب منو دزدیدی و دیوانه وار عاشق خودت کردی ..... پس بهم فرصت بده .. فرصت اینکه لیاقتت رو دارم و خوشبختت میکنم ...
( دخترک به چشمای پسرک خیره شده بود و تمام حرفاش رو با دل و جون میشنوید .. اره اون هم بازنده شده بود ..حرفاش داشت دیوونش میکرد .. اگه انکار میکرد که عاشقش نیست سریع لو میرفت چون به طور خیلی ضایع ای به پسرک نگاه میکرد که نشان از رضایتش بود شاید باید بهش فرصت میداد .....پس ....)
÷ قبولم میکنی؟؟
×..اره ..عاشقت میمونم ..همونجوری که از ابتدای داستان رفاقتمون شروع شد ...
÷ ازت محافظت میکنم و خوشبختت میکنم ..
× منم تا همیشه کنارت میمونم و ترکت نمیکنم ....
( بعد از مکالمه ی کوتاهی که انجام شد پسرک از ذوق زیاد چشمانش دوباره خیس شد ...خوشحال بود که دخترک پذیرفتتش پس ..برای اتمام مکالمه اش اقدام به شیرین ترین کار کرد... اقدامی که یک سال تمام منتظرش بود .......)
÷ میتونم بعد از مدت ها انتظار طعمشون رو بچشم؟
( دخترک سوالش را بی جواب نزاشت و با لبخند سرش را تکان داد ... پسرک دریغ از صبری لب هایش را روی سطح نرم لب های معشوقه اش گذاشت ..... و حالا این بود شروع جدید داستان ان دو نفر اما نه به عنوان رفیق ...به عنوان تنها دلیلی برای زندگیشان ....)
......
the end ......
...
( همانطور که به چشمای زیبای دخترک خیره مانده بود قطره های اشک مانند ابشاری بی هدف به سمت پایین هجوم می اوردند ...... عاشقش شده بود و براش مهم نبود که ..چه اتفاقاتی یا چه بلاهایی سرش قراره در اینده بیاد ...اگه قرار بود تمام این بلاها به دلیل معشوقه ی زندگیش باشه با تمام کمال حاضر بود به جون خود بخردشون ..... )
÷ مهم نیست ..... برام هیچی مهم نیست ... فقط میخوام کنار تو نفس بکشم .... اگه قراره کنارت نباشم از شغلم کنار میکشم ...!
× ( متعجب ) .....جیسونگ !!!!! تو دیوونه شدی؟؟ میفهمی چی میگی؟؟؟ تو عاشق این شغلی.... درکت نمیکنم واقعا ....
÷ اگه میخوای درکم کنی باهام باش ... بزار بهت ثابت کنم که میتونم کنارت باشم و خوشبختت کنم ..... میشم مرد رویاهات .. نمیخوام دیگه به عنوان دوست صمیمیت بمونم .. میخوام به عنوان کسی کنارت باشم که فراتر از دوست ببینیش !! اصلا برام مهم نیست چه بلاهایی سرم میاد ... میترسی بفهمن با یک دختر ایرانی که ملکه قلب من شده وارد رابطه ام ؟؟ ... بفهمن .. بازم مهم نیست ..ملیتت .. سنت ... درست ... اینا هیچکدومشون معیاری برای عاشق شدن نیست ...تنها معیار و دلیلی که میتونه وجود داشته باشه اینه که تو قلب منو دزدیدی و دیوانه وار عاشق خودت کردی ..... پس بهم فرصت بده .. فرصت اینکه لیاقتت رو دارم و خوشبختت میکنم ...
( دخترک به چشمای پسرک خیره شده بود و تمام حرفاش رو با دل و جون میشنوید .. اره اون هم بازنده شده بود ..حرفاش داشت دیوونش میکرد .. اگه انکار میکرد که عاشقش نیست سریع لو میرفت چون به طور خیلی ضایع ای به پسرک نگاه میکرد که نشان از رضایتش بود شاید باید بهش فرصت میداد .....پس ....)
÷ قبولم میکنی؟؟
×..اره ..عاشقت میمونم ..همونجوری که از ابتدای داستان رفاقتمون شروع شد ...
÷ ازت محافظت میکنم و خوشبختت میکنم ..
× منم تا همیشه کنارت میمونم و ترکت نمیکنم ....
( بعد از مکالمه ی کوتاهی که انجام شد پسرک از ذوق زیاد چشمانش دوباره خیس شد ...خوشحال بود که دخترک پذیرفتتش پس ..برای اتمام مکالمه اش اقدام به شیرین ترین کار کرد... اقدامی که یک سال تمام منتظرش بود .......)
÷ میتونم بعد از مدت ها انتظار طعمشون رو بچشم؟
( دخترک سوالش را بی جواب نزاشت و با لبخند سرش را تکان داد ... پسرک دریغ از صبری لب هایش را روی سطح نرم لب های معشوقه اش گذاشت ..... و حالا این بود شروع جدید داستان ان دو نفر اما نه به عنوان رفیق ...به عنوان تنها دلیلی برای زندگیشان ....)
......
the end ......
۵.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.