ازدواج اجباری part 4
(ویو ا. ت صبح)
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم امروز حوصله مدرسه رو نداشتم پس نرفتم و از روی تختم بلند شدم و رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون روتین پوستم رو انجام دادم و موهام رو بالا بستم و تختم رو مرتب کردم و از اتاقم اومدم بیرون رفتم تو سالن دیدم مامانم داره صبحونه درست میکنه رفتم پیشش و گفتم
+صبح بخیر مامان قشنگم(لبخند)
م. ت: صبح بخیر آفتاب از کجا در اومده که اینقدر یحر خیزی
+من همیشه سحر خیزم
م. ت: آره جون خودت
+مامان میخوای کمکت کنم
م. ت: آره بیا میز رو بچین
بعد حرفش شروع کردم به چیدن میز بابام هم اومد و شروع کردیم به خوردن صبحونه بعدشم که تموم شد به مامانم کمک کردم میز رو جمع کردیم و من رفتم تو اتاقم یهو یادم اومد اصلا به لاراچیزی نگفتم و دلم براش تنگ شده واسه همین بهش پیام دادم که ساعت ۱۲ بریم پارک نزدیک خونشون الان ساعت ۱۰:۳۰ بود تصمیم گرفتم برم حموم رفتم و وان رو پر آب کردم و نشستم داخل وان برخورد آب گرم با پوستم حس خوبی بهم میداد بعد ۱۰مین از حموم اومدم بیرون و موهام رو خشک کردم و لباس پوشیدم و رفتم رو تختم تا یکم بخوابم که یهو گوشیم زنگ خورد دیدم جیمینه میخواستم جوابش رو ندم ولی گفتم شاید کار مهمی داره که زنگ زده پس جوابش رو دادم
+الو
_ الو
+چیزی شده که زنگ زدی؟
_ فقط میخواستم بگم کی بیام دنبالت بریم خرید کنیم
+من ساعت ۱۲ با دوستم میخوام برم بیرون پس ساعت ۴ خوبه
_ باشه پس خدافظ
+خدافظ
بعدش قطع کرد و منم گوشیم رو گذاشتم روی میز کنار تختم و چشمام گرم شد و خوابم برد
(فلش بک به ساعت ۱۲)
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ هست مثله جت از تختم اومدم پایین سریع آماده شدم و رفتم بیرون یه تاکسی گرفتم و رفتم تو پارک دیدم لیا نشسته روی صندلی سریع رفتم اونجا که با خوشحالی گفت
(بچه ها علامت لارا رو عوض کردم شد این ♡)
♡ا. تتتتتتت
+لاراااااااا
سریع پرید بغلم منم محکم بغلش کردن و گفت
♡میدونی چقدر دلم برات تنگ شده چرا زنگ نمیزنی (بغض)
+باشه باشه الان پیشتم گریه نکن باشه
♡باشه.. هق
بعدش شروع کردیم به قدم زدن و کل ماجرا رو واسش تعریف کردم و گفت
♡ا. ت یعنی قرار نیست دیگه ببینمت
+چی کی گفته نمیتونی تو هر وقت خواستی میتونی بیای پیشم منم میتونم بیام پیش تو
♡واقعا
+ آره
♡باشه ولی تو جیمین رو دوست داری؟
+ خب نه ولی نسبت به قبلا خیلی جذاب شده
♡اوههههه ا. ت خانم عاشق شدن
+ نه خیرم
(بچه ها دیگه دستم کند و اینکه پریودم واقعا خستم پارت بعدی ۱ ساعت دیگه میزارم بای عشقای من) 🤍💙
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم امروز حوصله مدرسه رو نداشتم پس نرفتم و از روی تختم بلند شدم و رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون روتین پوستم رو انجام دادم و موهام رو بالا بستم و تختم رو مرتب کردم و از اتاقم اومدم بیرون رفتم تو سالن دیدم مامانم داره صبحونه درست میکنه رفتم پیشش و گفتم
+صبح بخیر مامان قشنگم(لبخند)
م. ت: صبح بخیر آفتاب از کجا در اومده که اینقدر یحر خیزی
+من همیشه سحر خیزم
م. ت: آره جون خودت
+مامان میخوای کمکت کنم
م. ت: آره بیا میز رو بچین
بعد حرفش شروع کردم به چیدن میز بابام هم اومد و شروع کردیم به خوردن صبحونه بعدشم که تموم شد به مامانم کمک کردم میز رو جمع کردیم و من رفتم تو اتاقم یهو یادم اومد اصلا به لاراچیزی نگفتم و دلم براش تنگ شده واسه همین بهش پیام دادم که ساعت ۱۲ بریم پارک نزدیک خونشون الان ساعت ۱۰:۳۰ بود تصمیم گرفتم برم حموم رفتم و وان رو پر آب کردم و نشستم داخل وان برخورد آب گرم با پوستم حس خوبی بهم میداد بعد ۱۰مین از حموم اومدم بیرون و موهام رو خشک کردم و لباس پوشیدم و رفتم رو تختم تا یکم بخوابم که یهو گوشیم زنگ خورد دیدم جیمینه میخواستم جوابش رو ندم ولی گفتم شاید کار مهمی داره که زنگ زده پس جوابش رو دادم
+الو
_ الو
+چیزی شده که زنگ زدی؟
_ فقط میخواستم بگم کی بیام دنبالت بریم خرید کنیم
+من ساعت ۱۲ با دوستم میخوام برم بیرون پس ساعت ۴ خوبه
_ باشه پس خدافظ
+خدافظ
بعدش قطع کرد و منم گوشیم رو گذاشتم روی میز کنار تختم و چشمام گرم شد و خوابم برد
(فلش بک به ساعت ۱۲)
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ هست مثله جت از تختم اومدم پایین سریع آماده شدم و رفتم بیرون یه تاکسی گرفتم و رفتم تو پارک دیدم لیا نشسته روی صندلی سریع رفتم اونجا که با خوشحالی گفت
(بچه ها علامت لارا رو عوض کردم شد این ♡)
♡ا. تتتتتتت
+لاراااااااا
سریع پرید بغلم منم محکم بغلش کردن و گفت
♡میدونی چقدر دلم برات تنگ شده چرا زنگ نمیزنی (بغض)
+باشه باشه الان پیشتم گریه نکن باشه
♡باشه.. هق
بعدش شروع کردیم به قدم زدن و کل ماجرا رو واسش تعریف کردم و گفت
♡ا. ت یعنی قرار نیست دیگه ببینمت
+چی کی گفته نمیتونی تو هر وقت خواستی میتونی بیای پیشم منم میتونم بیام پیش تو
♡واقعا
+ آره
♡باشه ولی تو جیمین رو دوست داری؟
+ خب نه ولی نسبت به قبلا خیلی جذاب شده
♡اوههههه ا. ت خانم عاشق شدن
+ نه خیرم
(بچه ها دیگه دستم کند و اینکه پریودم واقعا خستم پارت بعدی ۱ ساعت دیگه میزارم بای عشقای من) 🤍💙
۱۴.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.