لیلیلی پارت جدید
#ᴛʜᴇ_ᴄᴀꜱᴛʟᴇ
Part eighteen
.دو روز بعد.
لیسا: واییی دارم از استرس میمیرممم
جین: تو فقط یه جنی شیی رو نمیشناسی و جونگکوک شیی
لیسا: همون جونگکوک که دونسنگ نامجون اوپاسسس و جنی هم که دوست یونگی و تهیونگهههه
موقع آماده شدن و رفتن به کافه بود و لیسا برای اولین دیدار با جونگکوک و جنی داشت از استرس تلف میشد....
نامجون از اتاق اومد بیرون: چطور شدم؟
جین روش رو برگردوند سمت صدا همون لحظه محو شد....
اون پسر قصد کشتشو داشت؟ یه تی شرت مشکی لش و شلوار جین..... «خدای من تاحالا از چنین لباسایی توی تن پسرا خوشم نیومده بودددد»
جین توی ذهنش فکر کرد..
لیسا سوتی زد و گفت: اوپا عالی شدیییی و فکر کنم یه بار دیگه دل جین اوپا رو بردی.
جین به خودش اومد و گفت: خیلی بهت میاد....خب من برم لباسمو عوض کنم.
و سریع از اونجا رفت.
لیسا: وایسا چش شد؟
نامجون: یه چیزی شده ولی نمیدونم چرا نمیخواد حرف بزنه.....توهم برو آماده بشو بچه دیر مون میشه.
لیسا: رفتم!
.................
جونگکوک: هیونگ خیلی خوشحالممممم.
جیمین: یکم آروم تر خوشگلم...
جنی: منم خوشحالم خب کوچولووو
درسته جیمین بعد از دو روز به هوش اومده بود همه الان اونجا بودن..جنی، جونگکوک ، تهیونگ و یونگی... و منتظر بودن بدونن جیمین چی یادشه که برن دنبال اون فرد...
یونگی: خب پارک جیمین...چیزی یادت میاد؟ کی اینکارو باهات کرده ؟
جیمین: من خواب بودم....که یه دفعه توی گردنم درد حس کردم....چشمامو از درد باز کردم و اون صورتشو پوشونده بود.... بعد از چند دقیقه دندونشو درآورد و و تیغ کوچیکی که توی دستش بود و کشید روی رگ دستم و من نمیدونم چرا ولی نتونستم تکون بخورم و حتی حرف بزنم ....
تهیونگ: چیزی بهت نگفت؟
جیمین: نه...البته وایسا...گفتش «باید تقاص پس بدید»....
جنی: صداش چطور بود ؟
جیمین کمی مکث کرد و بعد گفت: صداش معلوم بود مرده و....طوری صداش میشد عطش انتقام رو تشخیص داد...
یونگی: باشه ..خب ما سعی میکنیم پیدا کنیمش... من برم...
تهیونگ: برو بعد منم میام هیونگ..
و از اتاق رفت...
Part eighteen
.دو روز بعد.
لیسا: واییی دارم از استرس میمیرممم
جین: تو فقط یه جنی شیی رو نمیشناسی و جونگکوک شیی
لیسا: همون جونگکوک که دونسنگ نامجون اوپاسسس و جنی هم که دوست یونگی و تهیونگهههه
موقع آماده شدن و رفتن به کافه بود و لیسا برای اولین دیدار با جونگکوک و جنی داشت از استرس تلف میشد....
نامجون از اتاق اومد بیرون: چطور شدم؟
جین روش رو برگردوند سمت صدا همون لحظه محو شد....
اون پسر قصد کشتشو داشت؟ یه تی شرت مشکی لش و شلوار جین..... «خدای من تاحالا از چنین لباسایی توی تن پسرا خوشم نیومده بودددد»
جین توی ذهنش فکر کرد..
لیسا سوتی زد و گفت: اوپا عالی شدیییی و فکر کنم یه بار دیگه دل جین اوپا رو بردی.
جین به خودش اومد و گفت: خیلی بهت میاد....خب من برم لباسمو عوض کنم.
و سریع از اونجا رفت.
لیسا: وایسا چش شد؟
نامجون: یه چیزی شده ولی نمیدونم چرا نمیخواد حرف بزنه.....توهم برو آماده بشو بچه دیر مون میشه.
لیسا: رفتم!
.................
جونگکوک: هیونگ خیلی خوشحالممممم.
جیمین: یکم آروم تر خوشگلم...
جنی: منم خوشحالم خب کوچولووو
درسته جیمین بعد از دو روز به هوش اومده بود همه الان اونجا بودن..جنی، جونگکوک ، تهیونگ و یونگی... و منتظر بودن بدونن جیمین چی یادشه که برن دنبال اون فرد...
یونگی: خب پارک جیمین...چیزی یادت میاد؟ کی اینکارو باهات کرده ؟
جیمین: من خواب بودم....که یه دفعه توی گردنم درد حس کردم....چشمامو از درد باز کردم و اون صورتشو پوشونده بود.... بعد از چند دقیقه دندونشو درآورد و و تیغ کوچیکی که توی دستش بود و کشید روی رگ دستم و من نمیدونم چرا ولی نتونستم تکون بخورم و حتی حرف بزنم ....
تهیونگ: چیزی بهت نگفت؟
جیمین: نه...البته وایسا...گفتش «باید تقاص پس بدید»....
جنی: صداش چطور بود ؟
جیمین کمی مکث کرد و بعد گفت: صداش معلوم بود مرده و....طوری صداش میشد عطش انتقام رو تشخیص داد...
یونگی: باشه ..خب ما سعی میکنیم پیدا کنیمش... من برم...
تهیونگ: برو بعد منم میام هیونگ..
و از اتاق رفت...
۴۳۰
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.