P18
از پشت جیمین کشیدم بیرون که جلوش وایسادم بعد جیمین گرفت : جونگ کوک اون فقط ۱۸ سالشه بدنش هنوز ضعیفه مراقبش باش
با سر تایید کرد و دستم رو کشید با خودش برد سرم رو برگردوندم و به جیمین نگاه کردم که چشماش رو بست و سرش رو به معنای آره تکون تکون . بردم توی اتاق و دستم رو ول کرد بعدهم رفت سمت کمد لباساش منم رفتم آروم روی تخت نشستم خواست پیرهنش رو عوض کنه که جلوی چشمم رو گرفتم یه نگاه بهم کرد و گفت : دیشب رو یادت رفته که الان چشماتو میگیری ؟
با حرفش بازم تصویر دیشب اومد توی ذهنم که چشمام رو دوباره بستم تا از ذهنم بره با فکر کردن به دیشب میترسیدم تا حالا با هیچ پسری رابطه نداشتم حتی بلد هم نبودم که چی کار باید بکنم هر چند اگر بلد بودم هم مطمئنا انجامش نمیدادم .
لباسش رو عوض کرد و رو به من گفت : واقعا ۱۸ سالته ؟
جوابش رو ندادم که گفت : زبون نداری ؟ ( باداد )
بریده بریده گفتم : هی ...چی
جونگ کوک : حالت که خوب شد دوباره برو به کارت برس یادت نره تو هنوز یه ندیمه ای .
بعد هم از در رفت بیرون ، پسره ی عوضی حالا که بزور آوردیم اینجا میگی تو ندیمه ای خیلی سنگدلی ، یه لحظه با جرقه ای که توی مغزم خورد یاد کتاب ها افتادم که توی کوله پشتی توی اتاقی که با جیسو اونجا بودیم افتاد سریع پاشدم و از در رفتم بیرون و از پله ها رفتم پایین سمت اتاق جیسو به دم در اتاق که رسیدم جلوی در وایسادم و دوتا تقه به در زدم که صداش رو شنیدم که از توی اتاق گفت : بیا تو .
در رو باز کردم و رفتم تو دیدمش که روی تخت نشسته بود با دیدنم سریع پاشد و اومد بغلم کرد که منم بغلشم کردم بعد از چند ثانیه از بغلش آوردم بیرون و گفت : ا/ت حالت خوبه ؟
ا/ت : آره خوبم
رفتیم و روی تخت نشستیم خواستم براش ماجرا رو تعریف کنم چون اون اون شب تو حیاط بود اما قبل از اینکه لب باز کنم گفت : میدونم .. میدونم ندیمه ها بهم گفتن که اون پسره ی چیکار کرد
با سر تایید کرد و دستم رو کشید با خودش برد سرم رو برگردوندم و به جیمین نگاه کردم که چشماش رو بست و سرش رو به معنای آره تکون تکون . بردم توی اتاق و دستم رو ول کرد بعدهم رفت سمت کمد لباساش منم رفتم آروم روی تخت نشستم خواست پیرهنش رو عوض کنه که جلوی چشمم رو گرفتم یه نگاه بهم کرد و گفت : دیشب رو یادت رفته که الان چشماتو میگیری ؟
با حرفش بازم تصویر دیشب اومد توی ذهنم که چشمام رو دوباره بستم تا از ذهنم بره با فکر کردن به دیشب میترسیدم تا حالا با هیچ پسری رابطه نداشتم حتی بلد هم نبودم که چی کار باید بکنم هر چند اگر بلد بودم هم مطمئنا انجامش نمیدادم .
لباسش رو عوض کرد و رو به من گفت : واقعا ۱۸ سالته ؟
جوابش رو ندادم که گفت : زبون نداری ؟ ( باداد )
بریده بریده گفتم : هی ...چی
جونگ کوک : حالت که خوب شد دوباره برو به کارت برس یادت نره تو هنوز یه ندیمه ای .
بعد هم از در رفت بیرون ، پسره ی عوضی حالا که بزور آوردیم اینجا میگی تو ندیمه ای خیلی سنگدلی ، یه لحظه با جرقه ای که توی مغزم خورد یاد کتاب ها افتادم که توی کوله پشتی توی اتاقی که با جیسو اونجا بودیم افتاد سریع پاشدم و از در رفتم بیرون و از پله ها رفتم پایین سمت اتاق جیسو به دم در اتاق که رسیدم جلوی در وایسادم و دوتا تقه به در زدم که صداش رو شنیدم که از توی اتاق گفت : بیا تو .
در رو باز کردم و رفتم تو دیدمش که روی تخت نشسته بود با دیدنم سریع پاشد و اومد بغلم کرد که منم بغلشم کردم بعد از چند ثانیه از بغلش آوردم بیرون و گفت : ا/ت حالت خوبه ؟
ا/ت : آره خوبم
رفتیم و روی تخت نشستیم خواستم براش ماجرا رو تعریف کنم چون اون اون شب تو حیاط بود اما قبل از اینکه لب باز کنم گفت : میدونم .. میدونم ندیمه ها بهم گفتن که اون پسره ی چیکار کرد
۱۸.۴k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.