تموم شد...قصه ی مرتضی به اخر رسید...حالا از اون همه بی قر
تموم شد...قصه ی مرتضی به اخر رسید...حالا از اون همه بی قراری فقط یک بهت عجیب باقی مونده با تختی که خالیو و سیم هایی که دیگه به هیچ قلب تپنده ای وصل نیست...بالاخره این درد به اخر رسید،دردی که ذره ذره ابش کرد...قصه ای که به پایان نرسید اما دست اخر خوابش کرد...با اینکه می دونست بیماریش بی رحمه تازه داشت برای تور کنسرت کانادا برنامه ریزی می کرد...مهدی تازه براش خونه خریده بود...ولی مگه سرطان زبون نفهم صبر داشت...
عشق من عشق تو واسم نفسه
صفحه ی چوبی گیتار نفسه
بیا فریاد بزنیم تا پای جون
واسه دستای ماها دوری بسه
...
می خوام ارزو کنم که بشکنه
صفحه ی چوبی گیتار واسه ما
تا رها بشیم از این دوری و درد
بمونیم با هم نشیم از هم جدا
من و تو-مرتضی پاشایی و امید امری
عشق من عشق تو واسم نفسه
صفحه ی چوبی گیتار نفسه
بیا فریاد بزنیم تا پای جون
واسه دستای ماها دوری بسه
...
می خوام ارزو کنم که بشکنه
صفحه ی چوبی گیتار واسه ما
تا رها بشیم از این دوری و درد
بمونیم با هم نشیم از هم جدا
من و تو-مرتضی پاشایی و امید امری
۹۸۰
۲۶ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.