p¹⁴🫀🪅
میکا « کثافتاااااا کلک میزنین
ووک « جین باور کن کار این بود... من بی تقصیرم
جین« تا شما دوتا باشین عین ادم رفتار کنید
ا.ت « جین میکا و ووک رو گره کور داد... درحالی که از درد ناله میکردن گفتن
ووک « ببینم مون مطمئی بازیگر نبودی؟
ا.ت « چطور؟
ووک « لامصب جوری اینجا فیلم بازی میکردی انگار جین عین خر زدتت
جین « مغز فندوقی من کی مون رو زدم؟ حتی وقتی از دستش عصبی ام دست روش بلند نمیکنم
ووک « خودت باورت نشد؟
جین « چرا *خنده شیشه پاکنی
ا.ت « یه جورایی به این فیلم بازی کردن های من عادت کرده... مگه نه
جین « هوممم دلم برای این مون شیطون تنگ شده بود
ا.ت « مون هم دلش برای جینش تنگ شده بود
میکا « آه قلبم چرا همو نمی بوسید دیگه؟؟
جین و ا.ت « سکوت کننن
ووک « وحشی ها... اقا حداقل یا زنت رو ببر یا بزار ما بریم کار و زندگی داریم
جین « این بچه پاک و معصوم رو بسپارم دست، شما سه سوته منحرف تحویلم میدید... مون من پاشو بریم
ا.ت « بریم
میکا « باشه بابا ماه کوچولوت برای خودت
راوی « جین دستای برفی و ظریف ا.ت رو گرفت و رفتن سمت اتاق جین... توی راه جین همش به این فکر میکرد که میتونه جلوی پدرش رو بگیره یا نه. . . ایا میتونست از ا.ت محافظت کنه یا دوباره مقلوب پدرش میشد و ا.ت رو از دست میده
ا.ت « جین توی راه همش توی فکر بود... سرم کمی درد میکرد و سرگیجه داشتم... اگه انسان نیستم... خونآشام هم نیستم... پس چیم؟؟ با رسیدن به اتاق جین با دیدن لباس ها و وسایلم هنگ کرده به جین زل زدم... ای... اینا چرا اینجان؟؟؟
جین « پرنسس من قراره پیشم بمونه *در حالی که سرش رو روی شونه ا.ت گذاشته و از پشت، بغلش کرده بود
ا.ت « یعنی... یعنی الان من پیش تو توی اتاقت میمونم
جین « بله... به عنوان گرل فرند بنده اینجا میمونی
ا.ت « نمیدونم بعد از رفتن به اون کاخ چرا اینقدر عوض شدم... انگار به بُعد دیگه از خودم رو بیدار کردم که شیفته جینه... به طرف کمد اتاقم رفتم یه لباس راحتی در اوردم... در حالی که به طرف اتاق پرو میرفتم گفتم « الان عصره... برنامه چیه؟ چیکار میکنیم بعدش؟
جین « یه لیوان اب برای خودم ریختم و گفتم : میخوام وسایلت رو بهت بدم و اینکه ببینم دیگه چی یادت میاد... واووووو...
راوی « با دیدن ا.ت با اون نیم تنه مشکی و شلوار لش سفید سوتی کشید... از نظر جین ا.ت همه جوره زیبا بود . . لبخند کیوتی زد و دستاشو باز کرد... ا.ت طبق عادت همیشگیش پرید بغل جین و عطر تنش رو وارد ریحه هاش کرد... جین ا.ت رو رو هوا چرخوند و بعد از کاشتن بوسه ای روی پیشونیش موهاشو نوازش کرد و اونو کنارش روی تخت نشوند... جعبه مشکی و طلایی زیبایی رو از کشوی کنار تخت در اورد و درش رو باز کرد . . یه الماس قیمتی درخشان درونش وجود داشت که پروانه های نورانی درونش؛ زیباییش رو دو برابر کرده بود ..
ووک « جین باور کن کار این بود... من بی تقصیرم
جین« تا شما دوتا باشین عین ادم رفتار کنید
ا.ت « جین میکا و ووک رو گره کور داد... درحالی که از درد ناله میکردن گفتن
ووک « ببینم مون مطمئی بازیگر نبودی؟
ا.ت « چطور؟
ووک « لامصب جوری اینجا فیلم بازی میکردی انگار جین عین خر زدتت
جین « مغز فندوقی من کی مون رو زدم؟ حتی وقتی از دستش عصبی ام دست روش بلند نمیکنم
ووک « خودت باورت نشد؟
جین « چرا *خنده شیشه پاکنی
ا.ت « یه جورایی به این فیلم بازی کردن های من عادت کرده... مگه نه
جین « هوممم دلم برای این مون شیطون تنگ شده بود
ا.ت « مون هم دلش برای جینش تنگ شده بود
میکا « آه قلبم چرا همو نمی بوسید دیگه؟؟
جین و ا.ت « سکوت کننن
ووک « وحشی ها... اقا حداقل یا زنت رو ببر یا بزار ما بریم کار و زندگی داریم
جین « این بچه پاک و معصوم رو بسپارم دست، شما سه سوته منحرف تحویلم میدید... مون من پاشو بریم
ا.ت « بریم
میکا « باشه بابا ماه کوچولوت برای خودت
راوی « جین دستای برفی و ظریف ا.ت رو گرفت و رفتن سمت اتاق جین... توی راه جین همش به این فکر میکرد که میتونه جلوی پدرش رو بگیره یا نه. . . ایا میتونست از ا.ت محافظت کنه یا دوباره مقلوب پدرش میشد و ا.ت رو از دست میده
ا.ت « جین توی راه همش توی فکر بود... سرم کمی درد میکرد و سرگیجه داشتم... اگه انسان نیستم... خونآشام هم نیستم... پس چیم؟؟ با رسیدن به اتاق جین با دیدن لباس ها و وسایلم هنگ کرده به جین زل زدم... ای... اینا چرا اینجان؟؟؟
جین « پرنسس من قراره پیشم بمونه *در حالی که سرش رو روی شونه ا.ت گذاشته و از پشت، بغلش کرده بود
ا.ت « یعنی... یعنی الان من پیش تو توی اتاقت میمونم
جین « بله... به عنوان گرل فرند بنده اینجا میمونی
ا.ت « نمیدونم بعد از رفتن به اون کاخ چرا اینقدر عوض شدم... انگار به بُعد دیگه از خودم رو بیدار کردم که شیفته جینه... به طرف کمد اتاقم رفتم یه لباس راحتی در اوردم... در حالی که به طرف اتاق پرو میرفتم گفتم « الان عصره... برنامه چیه؟ چیکار میکنیم بعدش؟
جین « یه لیوان اب برای خودم ریختم و گفتم : میخوام وسایلت رو بهت بدم و اینکه ببینم دیگه چی یادت میاد... واووووو...
راوی « با دیدن ا.ت با اون نیم تنه مشکی و شلوار لش سفید سوتی کشید... از نظر جین ا.ت همه جوره زیبا بود . . لبخند کیوتی زد و دستاشو باز کرد... ا.ت طبق عادت همیشگیش پرید بغل جین و عطر تنش رو وارد ریحه هاش کرد... جین ا.ت رو رو هوا چرخوند و بعد از کاشتن بوسه ای روی پیشونیش موهاشو نوازش کرد و اونو کنارش روی تخت نشوند... جعبه مشکی و طلایی زیبایی رو از کشوی کنار تخت در اورد و درش رو باز کرد . . یه الماس قیمتی درخشان درونش وجود داشت که پروانه های نورانی درونش؛ زیباییش رو دو برابر کرده بود ..
۷۵.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.