فیک جیمین
ازدواج اجباری
پارت ۳۲
یونا: درد میکنه😭
م.ج: صبر کن دستتو تکون نده ... اخه چرا حواست نیست از پله ها اینجوری افتادی پایین
یونا: 😭😭
م.ج: بزار .. بابا بزرگ رفته ماشین و اماده کنه بیا بریم..
م.ج و یونا و ب.ج رفتن بیمارستان..
دکتر : استخون دستش یکم ترک دیده .. باید یه ماهی توی گچ باشه..
....
۲ ساعت بعد تو خونه م.ج
یونا ساکت پیش بابا بزرگش نشسته بود و هیچی نمیگفت...
که صدای در اومد ... جیمین و ا.ت وارد خونه شدن ..
ا.ت : یونا دخترم .. ما اومدیم ..
یونا : .... ( بغض )
جیمین رفت و نشست پیش یونا
جیمین : ی..یونا دستت..
یونا بغضش ترکید و پرید بغل جیمین و شروع کرد به گریه کردن ..
ا.ت دوید و رفت سمتش و یونا رو گرفت ..
ا.ت : مامانی.. با خودت چیکار کردی ؟
یونا : ا..از ..پله .. هقق .. ها ... ا.،ا.فتادم ..زمین هقق😭
م.ج : اره بعد رفتیم دکتر گفت یه ماهی دستش باید توی گچ باشه
جیمین : هوفف
.....................
۲ ماه بعد ( تولد یونا )
جیمین : همه چی امادست؟
ا.ت : اره دیگه باید زنگ بزنم مامانم یونا رو بیاره ..
جیمین : اوکی
۲۵ مین بعد
زنگ در اومد ...
همه : هوووو یونا تولدت مبارکککک
یونا : اخجوننن
یونا پرید بغل جیمین و ا.ت...
حالا جشن گرفتن و اینا .. میخواست کادو هاشو باز کنه...
کادویی که جیمین بهش داده بود از اون قصر سازی ها بود که باید سر همش میکردن ( امیدوارم گرفته باشید چی میگم😂🤲)
بقیه کادو ها هم باز کرد و اینا ....مهموناهم رفتن
یونا : هولااا گلیللیلیلیلیلییلیی بیاید این قصر و بسازیممم
جیمین : یونا هلاکیم از خستگی .. فردا
یونا : نهههه الانننن🥺
ا.ت : یونا برو بخواب .. فردا
یونا : پس بابایی بیاد برا قصه بگه
ا.ت: اخه خستس
جیمین : اشکالی نداره ... بریم بابایی؟
یونا : بریمممم😃
......................
ساعت ۶ صب
یونا بیدار شد و دوید تو اتاق مامان و باباش ..
یونا: بیدار شیدددددد ( داد )
جیمین: بچه ولمون کن صب جمعه...
ا.ت: اهه ساعت چنده؟
یونا: ۶ صب 😁
ا.ت: ما ۴ صب خوابیدیمممم بچهه
یونا: خو به من چه؟... بیاید بریمممم قصر و بسازیمممم
جیمین و ا.ت: ..........
ویو یونا
الان که جیغ کشیدم میفهمید
یونا: جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ ( از اون جیغ بنفشا )
...
جیمین و یونا مث جت پریدن
جیمین : امم میگم بابایی صدات خیلی بلنده...
ا.ت: اره ...
جیمین و ا.ت بلند شدن و صبحونه خوردن ... بعدش نشستن پای اسباب بازی یونا خانوم..
.......................
🍓توت فرنگی🍓 های گشنگمممممممممم سیلااااممممم خوبیددد .. ببشید دیر گذاشتم نت نداشتم 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺💛🧡🤍🤍💚❤💙💖💗
شرطاااااااااا: ۲۵ لایک ۲۵ کامم ملسسسیییی😃💗💖💙❤💚🤍🧡💛💜🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
پارت ۳۲
یونا: درد میکنه😭
م.ج: صبر کن دستتو تکون نده ... اخه چرا حواست نیست از پله ها اینجوری افتادی پایین
یونا: 😭😭
م.ج: بزار .. بابا بزرگ رفته ماشین و اماده کنه بیا بریم..
م.ج و یونا و ب.ج رفتن بیمارستان..
دکتر : استخون دستش یکم ترک دیده .. باید یه ماهی توی گچ باشه..
....
۲ ساعت بعد تو خونه م.ج
یونا ساکت پیش بابا بزرگش نشسته بود و هیچی نمیگفت...
که صدای در اومد ... جیمین و ا.ت وارد خونه شدن ..
ا.ت : یونا دخترم .. ما اومدیم ..
یونا : .... ( بغض )
جیمین رفت و نشست پیش یونا
جیمین : ی..یونا دستت..
یونا بغضش ترکید و پرید بغل جیمین و شروع کرد به گریه کردن ..
ا.ت دوید و رفت سمتش و یونا رو گرفت ..
ا.ت : مامانی.. با خودت چیکار کردی ؟
یونا : ا..از ..پله .. هقق .. ها ... ا.،ا.فتادم ..زمین هقق😭
م.ج : اره بعد رفتیم دکتر گفت یه ماهی دستش باید توی گچ باشه
جیمین : هوفف
.....................
۲ ماه بعد ( تولد یونا )
جیمین : همه چی امادست؟
ا.ت : اره دیگه باید زنگ بزنم مامانم یونا رو بیاره ..
جیمین : اوکی
۲۵ مین بعد
زنگ در اومد ...
همه : هوووو یونا تولدت مبارکککک
یونا : اخجوننن
یونا پرید بغل جیمین و ا.ت...
حالا جشن گرفتن و اینا .. میخواست کادو هاشو باز کنه...
کادویی که جیمین بهش داده بود از اون قصر سازی ها بود که باید سر همش میکردن ( امیدوارم گرفته باشید چی میگم😂🤲)
بقیه کادو ها هم باز کرد و اینا ....مهموناهم رفتن
یونا : هولااا گلیللیلیلیلیلییلیی بیاید این قصر و بسازیممم
جیمین : یونا هلاکیم از خستگی .. فردا
یونا : نهههه الانننن🥺
ا.ت : یونا برو بخواب .. فردا
یونا : پس بابایی بیاد برا قصه بگه
ا.ت: اخه خستس
جیمین : اشکالی نداره ... بریم بابایی؟
یونا : بریمممم😃
......................
ساعت ۶ صب
یونا بیدار شد و دوید تو اتاق مامان و باباش ..
یونا: بیدار شیدددددد ( داد )
جیمین: بچه ولمون کن صب جمعه...
ا.ت: اهه ساعت چنده؟
یونا: ۶ صب 😁
ا.ت: ما ۴ صب خوابیدیمممم بچهه
یونا: خو به من چه؟... بیاید بریمممم قصر و بسازیمممم
جیمین و ا.ت: ..........
ویو یونا
الان که جیغ کشیدم میفهمید
یونا: جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ ( از اون جیغ بنفشا )
...
جیمین و یونا مث جت پریدن
جیمین : امم میگم بابایی صدات خیلی بلنده...
ا.ت: اره ...
جیمین و ا.ت بلند شدن و صبحونه خوردن ... بعدش نشستن پای اسباب بازی یونا خانوم..
.......................
🍓توت فرنگی🍓 های گشنگمممممممممم سیلااااممممم خوبیددد .. ببشید دیر گذاشتم نت نداشتم 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺💛🧡🤍🤍💚❤💙💖💗
شرطاااااااااا: ۲۵ لایک ۲۵ کامم ملسسسیییی😃💗💖💙❤💚🤍🧡💛💜🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
۱۸.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.