➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁵³
_خب...الان خوبی؟
_اره
_میتونیم بریم
_بریم
از اتاق خارج شدیم و رفتیم سمت ماشین رییس
_من میرسونمت
_هاع؟ نه امروز خیلی بهتون بدهکار شدم...
_نه نه سوار شو
سوار ماشین شدیم خیلی باهام حرف زد بیشتر باهم آشنا شدیم و درباره کار باهم حرف زدیم پسر خوبی بود
راه افتاد
_میومدین جلو خب کسی نیست که
هیچی نداشتم که بگم
سکوت عجیبی بینمون بود سکوت خیلی عجیبی فرمونو چرخوند
_نمیخوای ادرسو بگی؟... سویو...ن
با شنیدن سویون از دهنش سرمو گرفتم بالا یه لبخند خوشگل رو لباش بود و به جلوش نگا میکرد یاد جونگ کوکی افتادم چند دقیقه بهش خیره شدم که از تو آینه بهم نگا کرد
_اشکالی که نداره وقتی که ... باهمیم... سویون صدات کنم
_ها...ها...ن...نه
_خب ادرسو بگو سویون
_...(آدرس...)(چی بگم والا)
_خب تقریبا رسیدیم
جلو ساختمون وایساد پیاده شدم و یکم خم شدم
_ممنون...آقای لی
_جونگ سوک صدام کن
خدایا چش شدهههه
_چی؟
_خدافظ سویون ... راستی...
_ب...بله
_فردا لباسات مجلسی تر باشه...
_بله
یه خنده مذحک
دوباره خم شدم به رفتنش نگا کردم شت این چی بود سویون؟نمیدونم چرا ولی یه لبخند زدم و رفتم تو ساختمون رفتم سمت اسانسور دکمه رو فشار دادم و رفتم داخل انگشتمو روی طبقه ۳۹ فشار دادم آسانسور راه افتاد بعد چند دقیقه وایساد از اسانسور رفتم بیرون رفتم سمت خونم کلیدو تو قفل چرخوندم و وارد شدم درو بستم لباسامو عوض کردم تصمیم داشتم حالا که بیکارم برم بیرون و رفتم سمت خونه چایونگ در زدم درو باز کرد
_سلام
_سلام دیوونه رفتی آزمایش بدی؟
_اره
_میتونیم بریم
_بریم
از اتاق خارج شدیم و رفتیم سمت ماشین رییس
_من میرسونمت
_هاع؟ نه امروز خیلی بهتون بدهکار شدم...
_نه نه سوار شو
سوار ماشین شدیم خیلی باهام حرف زد بیشتر باهم آشنا شدیم و درباره کار باهم حرف زدیم پسر خوبی بود
راه افتاد
_میومدین جلو خب کسی نیست که
هیچی نداشتم که بگم
سکوت عجیبی بینمون بود سکوت خیلی عجیبی فرمونو چرخوند
_نمیخوای ادرسو بگی؟... سویو...ن
با شنیدن سویون از دهنش سرمو گرفتم بالا یه لبخند خوشگل رو لباش بود و به جلوش نگا میکرد یاد جونگ کوکی افتادم چند دقیقه بهش خیره شدم که از تو آینه بهم نگا کرد
_اشکالی که نداره وقتی که ... باهمیم... سویون صدات کنم
_ها...ها...ن...نه
_خب ادرسو بگو سویون
_...(آدرس...)(چی بگم والا)
_خب تقریبا رسیدیم
جلو ساختمون وایساد پیاده شدم و یکم خم شدم
_ممنون...آقای لی
_جونگ سوک صدام کن
خدایا چش شدهههه
_چی؟
_خدافظ سویون ... راستی...
_ب...بله
_فردا لباسات مجلسی تر باشه...
_بله
یه خنده مذحک
دوباره خم شدم به رفتنش نگا کردم شت این چی بود سویون؟نمیدونم چرا ولی یه لبخند زدم و رفتم تو ساختمون رفتم سمت اسانسور دکمه رو فشار دادم و رفتم داخل انگشتمو روی طبقه ۳۹ فشار دادم آسانسور راه افتاد بعد چند دقیقه وایساد از اسانسور رفتم بیرون رفتم سمت خونم کلیدو تو قفل چرخوندم و وارد شدم درو بستم لباسامو عوض کردم تصمیم داشتم حالا که بیکارم برم بیرون و رفتم سمت خونه چایونگ در زدم درو باز کرد
_سلام
_سلام دیوونه رفتی آزمایش بدی؟
۱۳.۵k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.