از بس که خلق پشت ثِ نقاب ایستاده اند باور نمی کنند منِ بی نقاب را...
کوچک که بودیم
کفش های پدر را می پوشیدیم
و گاهی یواشکی کت تکراری همیشگی اش را تن می کردیم
چادر نماز مادرمان را به سر می کردیم و برای عروسکمان مادری می کردیم
در بازی هایمان
پدر می شدیم
مادر می شدیم
در خیالمان پیشانیمان چین داشت و گاهی پشتمان خم شده بود
هِ
زود بزرگ شدیم
و یادمان رفت از کودکی مان خداحافظی کنیم.
کفش های پدر را می پوشیدیم
و گاهی یواشکی کت تکراری همیشگی اش را تن می کردیم
چادر نماز مادرمان را به سر می کردیم و برای عروسکمان مادری می کردیم
در بازی هایمان
پدر می شدیم
مادر می شدیم
در خیالمان پیشانیمان چین داشت و گاهی پشتمان خم شده بود
هِ
زود بزرگ شدیم
و یادمان رفت از کودکی مان خداحافظی کنیم.
۴۹.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۱