¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ پارت 12 ارباب بے رحم من ¨˜ˆ”°¹~•-.„¸
_خوب....
فلش بک به وقتی که جونگ کوک میخواست بیهوش شه
ویو جونگ کوک
داشتم کم کم بیهوش میشدم که بزور وقتی باک هیون داشت با ا.ت حرف میزد گوشیمو از جیبم دراوردم و به تهیونگ پیام دادم که رد باک هیونو بزنه و اونو بکشه ولی بهش اخطار دادم که ممکنه تو بیمارستان هم بیاد تا بدون تفنگ بکشتش چون نمیتونست که تو بیمارستان با تفنگ بکشتش...وقتی به هوش اومدم دیدم دکتر بالا سرمه و ا.ت داره به دکتر میگه که منو بیهوش نکنن تو هون لحظه گوشیمو روی کمد کنار تختم دیدم و بدون ایکه ا.ت یا دکتر متوجه بشه برش داشتم دیدم تهیونگ نوشته باک هیونو کشتم منم تا اومد جوابشو بدم دیدم ا.ت برگشت پس سریع گوشیو زیر پتو قایم کردمو .....(بقیشم که خودتون میدونید)
(همه ی اینارو کوک برای ا.ت تعریف کرد)
+ا..اما کوک من به اون قول داده بو...(جونگ کوک خرفشو قطع کرد)
_دیگه نبینم درموردش حرف بزنی (عصبی)
+باشه حالا(مظلوم)
_میشه بیای جلو میخوام بهت یه چیزی بگم
+باشه
ویو ا.ت
همین که رفتم جلو جونگ کوک منو کشوند رو تختو ل*بامو بو**سید منم خوشکم زده بود ولی وقتی به خودم اومدم سعی کردم پسش بزنم ولی انقدر زورش زیاد بود که حتی فک کنم احساس نکرد که من هولش دادم تو همین حال بودیم که دکتر اومد تو و همین که مارو دید روشو برگردوند و گفت ببخشید مزاحم اوقات خوشتون شدم ولی دیگه باید اقای جعون رو بیهوش کنیم...منم بدون هیچ حرفی سرمو پایین انداختم و از در داشتم میرفتم بیرون که صدای خنده ی جونگ کوک رو شنیدم یه مرضی نثارش کردمو به راهم ادامه دادم
دکتر:خب همسرتون خیلی شیرینه
_اره شیرینه ولی هنوز همسرم نشده تازه بهش اعتراف کردم
دکتر:طوری براتون گریه میکردم که فکر کردم همسرتونه
_همسرمم میشه
.
.
.
.
.
خمارییییییییییییییی
فلش بک به وقتی که جونگ کوک میخواست بیهوش شه
ویو جونگ کوک
داشتم کم کم بیهوش میشدم که بزور وقتی باک هیون داشت با ا.ت حرف میزد گوشیمو از جیبم دراوردم و به تهیونگ پیام دادم که رد باک هیونو بزنه و اونو بکشه ولی بهش اخطار دادم که ممکنه تو بیمارستان هم بیاد تا بدون تفنگ بکشتش چون نمیتونست که تو بیمارستان با تفنگ بکشتش...وقتی به هوش اومدم دیدم دکتر بالا سرمه و ا.ت داره به دکتر میگه که منو بیهوش نکنن تو هون لحظه گوشیمو روی کمد کنار تختم دیدم و بدون ایکه ا.ت یا دکتر متوجه بشه برش داشتم دیدم تهیونگ نوشته باک هیونو کشتم منم تا اومد جوابشو بدم دیدم ا.ت برگشت پس سریع گوشیو زیر پتو قایم کردمو .....(بقیشم که خودتون میدونید)
(همه ی اینارو کوک برای ا.ت تعریف کرد)
+ا..اما کوک من به اون قول داده بو...(جونگ کوک خرفشو قطع کرد)
_دیگه نبینم درموردش حرف بزنی (عصبی)
+باشه حالا(مظلوم)
_میشه بیای جلو میخوام بهت یه چیزی بگم
+باشه
ویو ا.ت
همین که رفتم جلو جونگ کوک منو کشوند رو تختو ل*بامو بو**سید منم خوشکم زده بود ولی وقتی به خودم اومدم سعی کردم پسش بزنم ولی انقدر زورش زیاد بود که حتی فک کنم احساس نکرد که من هولش دادم تو همین حال بودیم که دکتر اومد تو و همین که مارو دید روشو برگردوند و گفت ببخشید مزاحم اوقات خوشتون شدم ولی دیگه باید اقای جعون رو بیهوش کنیم...منم بدون هیچ حرفی سرمو پایین انداختم و از در داشتم میرفتم بیرون که صدای خنده ی جونگ کوک رو شنیدم یه مرضی نثارش کردمو به راهم ادامه دادم
دکتر:خب همسرتون خیلی شیرینه
_اره شیرینه ولی هنوز همسرم نشده تازه بهش اعتراف کردم
دکتر:طوری براتون گریه میکردم که فکر کردم همسرتونه
_همسرمم میشه
.
.
.
.
.
خمارییییییییییییییی
۱.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.