مافیای عشق پارت 29
از زبان ا/ت
گفت : مشکلی نیست گفتم : خوبه
( چند ساعت بعد )
از زبان ا/ت
خوابم میومد الان دیگه نزدیک های صبحه دست و پام بسته هست چطوری بخوابم آخه توی همین فکرا بودم که صدای فریاد و شلیک میومد حدس زدم چیه ، در باز شد و تهیونگ با چندتا از افراداش اومد تو گفت منو با خودشون ببرن من تا حدی که میتونستم مقاومت کردم تا جونگ کوک برسه و موفق هم شدم از بازو هام گرفته بودن که جونگ کوک به دستاشون شلیک کرد و گفت : دستای کثیفتون رو بهش نزنید
تهیونگ خندید و گفت : چطوره بدون اسلحه مبارزه کنیم اسلحش رو انداخت زمین جونگ کوک هم همینطور افتادن به جونه هم تا سر حده مرگ همدیگه رو کتک زدن میخواستم برم جداشون کنم اما دستام بسته بود ولی اینقدر فشار آوردم تا تناب رو پاره کنم تنها ها پاره شدن و افتادن روی زمین بدو بدو رفتم سمته جونگ کوک و گرفتمش تا دیگه نره سمته تهیونگ گفتم : جونگ کوک ولش کن گفت : ا/ت برو کنار گفتم : ولش کن
از اونوَر هم تهیونگ گفت : ولش کن بیاد ببینم میخواد چیکار کنه بعدش با دهنه خونیش خندید برگشتم و گفتم : آهای بس کن...مگه دیوونهای آخه گفت : آره ما خانوادگی دیوونه هستیم مگه نه داداش ، جان داداش اینا باهم برادرن گفتم : آها پس شما دسته جمعی یه تختَتون کمه آره.... صدامو بردم بالا و گفتم: ولی به هر حال برادرین نباید باهم جنگ و دعوا داشته باشید
از بازوی جونگ کوک گرفتم و کشیدمش گفتم : بیا بریم بیخیالش شو
برگشتیم خونه وقتی آجوما جونگ کوک رو اونجوری دید نگرانش شد بردمش بالا توی اتاقش پنبه ، الکل هم با خودم بردم تا زخماش رو ضد عفونی کنم.....
گفت : مشکلی نیست گفتم : خوبه
( چند ساعت بعد )
از زبان ا/ت
خوابم میومد الان دیگه نزدیک های صبحه دست و پام بسته هست چطوری بخوابم آخه توی همین فکرا بودم که صدای فریاد و شلیک میومد حدس زدم چیه ، در باز شد و تهیونگ با چندتا از افراداش اومد تو گفت منو با خودشون ببرن من تا حدی که میتونستم مقاومت کردم تا جونگ کوک برسه و موفق هم شدم از بازو هام گرفته بودن که جونگ کوک به دستاشون شلیک کرد و گفت : دستای کثیفتون رو بهش نزنید
تهیونگ خندید و گفت : چطوره بدون اسلحه مبارزه کنیم اسلحش رو انداخت زمین جونگ کوک هم همینطور افتادن به جونه هم تا سر حده مرگ همدیگه رو کتک زدن میخواستم برم جداشون کنم اما دستام بسته بود ولی اینقدر فشار آوردم تا تناب رو پاره کنم تنها ها پاره شدن و افتادن روی زمین بدو بدو رفتم سمته جونگ کوک و گرفتمش تا دیگه نره سمته تهیونگ گفتم : جونگ کوک ولش کن گفت : ا/ت برو کنار گفتم : ولش کن
از اونوَر هم تهیونگ گفت : ولش کن بیاد ببینم میخواد چیکار کنه بعدش با دهنه خونیش خندید برگشتم و گفتم : آهای بس کن...مگه دیوونهای آخه گفت : آره ما خانوادگی دیوونه هستیم مگه نه داداش ، جان داداش اینا باهم برادرن گفتم : آها پس شما دسته جمعی یه تختَتون کمه آره.... صدامو بردم بالا و گفتم: ولی به هر حال برادرین نباید باهم جنگ و دعوا داشته باشید
از بازوی جونگ کوک گرفتم و کشیدمش گفتم : بیا بریم بیخیالش شو
برگشتیم خونه وقتی آجوما جونگ کوک رو اونجوری دید نگرانش شد بردمش بالا توی اتاقش پنبه ، الکل هم با خودم بردم تا زخماش رو ضد عفونی کنم.....
۳.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.