دوست برادرم پارت26
پس پاشد و رو به پسرا گفت
جیمین:میرم یکم نوشیدنی بیارم شما میخواید
جین:نه من فردا کار مهم دارم نباید بنوشم برای یون وو بیار
یونوو که تو دنیای مجازی بود متوجه حرفاشون نشد و جیمین سمت آشپزخونه رفت اما وقتی برگشت و به پسرا نگاه کرد اونا مشغول بودن پس سریع به سمت اتاق میسو پا تند کرد...خواست در بزنه اما موقعیتش نبود پس دستگیر در رو پایین کشید و وارد شد....در رو اروم بست و چشم به دنبال میسو چرخوند و جسم مچاله شده اش رو که پتو رو دور خودش پیچونده بود رو تخت دید اروم سمتش رفت که میسو متوجه شد و نگاهش کرد اما وقتی جیمین رو دید عصبی رو بر گردوند...ولی جیمین درست کنارش رو تخت نشست هر دو پشت به هم بودن ... جیمین نمیدونست ازکجا شروع کنه و معذرت خواهی کنه....
جیمین:میدونم کاری که کردم اشتباه بود
یکم مکث کرد و ادامه داد
جیمین:هنوز ازم دلخوری...خب میدونم تقصیر من بود.. اما خب وقتی دیدم بدون اجازه وارد اتاقم شدی خیلی عصبی شدم
میسو عصبی زمزمه کرد
میسو:من کاری با اتاقت نداشتم فقط اومدم که جزوه ام رو ببرم
هردو ساکت شدن جیمین نمیدونست دیگه چی بگه پس نگاهی به میسو که پشتش بهش بود انداخت و اروم بهش نزدیک شد و کنارش دراز کشید ودستشو دور کمر میسو انداخت میسو چشم هاش گشاد شد با حس نفس های گرم جیمین درست کنار گوشش و زمزمه ارومش مورمورش شد
جیمین:معذرت میخوام
میسو گرمش شده بود و یه حس عجیبی داشت و احساس میکرد که گونه هاش سرخ شده این حرکتش خیلی غیر منتظره بود...اما به یاد خودش اورد که
٫٫میسو احمق یادت باشه تو هنوزم باید عصبی باشی٫٫
پس ناراحت گفت
میسو:این همه چیزیه که میتونی بگی؟
جیمین با شنیدن نارضایتی میسو بدون حرف میسو رو برگردوند و رو*ش خی*مه زد سرش رو به گر*دن میسو نزدیک کرد .....
میسو با احساس ل*بای جیمین رو گردنش و بو*سه های ریزش نفس بریده ای کشید و زمزمه کرد
میسو:جـ...جیمین
اما.....
جیمین:میرم یکم نوشیدنی بیارم شما میخواید
جین:نه من فردا کار مهم دارم نباید بنوشم برای یون وو بیار
یونوو که تو دنیای مجازی بود متوجه حرفاشون نشد و جیمین سمت آشپزخونه رفت اما وقتی برگشت و به پسرا نگاه کرد اونا مشغول بودن پس سریع به سمت اتاق میسو پا تند کرد...خواست در بزنه اما موقعیتش نبود پس دستگیر در رو پایین کشید و وارد شد....در رو اروم بست و چشم به دنبال میسو چرخوند و جسم مچاله شده اش رو که پتو رو دور خودش پیچونده بود رو تخت دید اروم سمتش رفت که میسو متوجه شد و نگاهش کرد اما وقتی جیمین رو دید عصبی رو بر گردوند...ولی جیمین درست کنارش رو تخت نشست هر دو پشت به هم بودن ... جیمین نمیدونست ازکجا شروع کنه و معذرت خواهی کنه....
جیمین:میدونم کاری که کردم اشتباه بود
یکم مکث کرد و ادامه داد
جیمین:هنوز ازم دلخوری...خب میدونم تقصیر من بود.. اما خب وقتی دیدم بدون اجازه وارد اتاقم شدی خیلی عصبی شدم
میسو عصبی زمزمه کرد
میسو:من کاری با اتاقت نداشتم فقط اومدم که جزوه ام رو ببرم
هردو ساکت شدن جیمین نمیدونست دیگه چی بگه پس نگاهی به میسو که پشتش بهش بود انداخت و اروم بهش نزدیک شد و کنارش دراز کشید ودستشو دور کمر میسو انداخت میسو چشم هاش گشاد شد با حس نفس های گرم جیمین درست کنار گوشش و زمزمه ارومش مورمورش شد
جیمین:معذرت میخوام
میسو گرمش شده بود و یه حس عجیبی داشت و احساس میکرد که گونه هاش سرخ شده این حرکتش خیلی غیر منتظره بود...اما به یاد خودش اورد که
٫٫میسو احمق یادت باشه تو هنوزم باید عصبی باشی٫٫
پس ناراحت گفت
میسو:این همه چیزیه که میتونی بگی؟
جیمین با شنیدن نارضایتی میسو بدون حرف میسو رو برگردوند و رو*ش خی*مه زد سرش رو به گر*دن میسو نزدیک کرد .....
میسو با احساس ل*بای جیمین رو گردنش و بو*سه های ریزش نفس بریده ای کشید و زمزمه کرد
میسو:جـ...جیمین
اما.....
۲۱.۶k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.