برای شهرزادهای سرزمینم!
برای شهرزادهای سرزمینم!
به بهانه پایان فصل اول سریال شهرزاد
عاطفه رضواننیا
دانشجوی دکترای ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی
نه همه دخترها، اما بیشترشان یک شهرزاد درون دارند، این را با اطمینان میگویم. اصلاً به نظرم یکی از علل پرمخاطب شدن شهرزاد همین همذات پنداری شهرزادهای واقعی با شهرزاد مخلوق حسن فتحی است.
هرقدر زنان قصههای فتحی واقعی هستند - از آن شاهزاده قاجاری با بازی کتایون ریاحی در شب دهم تا همین شهرزاد با بازی ترانه علیدوستی - مردان عاشق پیشه اش بیشتر به قصهها تعلق دارند. مردانی احساساتی که حرف دل را به همراه اشک و نگاههای عمیق عاشقانه بر لب جاری میکنند و آنجا که معشوق «ناز» میکند، با جان و دل«نیاز» میکنند. به نظر من، مرد عاشق پیشه داستان شهرزاد، فرهاد است، همان مردی که هر دختری آرزوی داشتنش را دارد؛ احساساتی، شاعر پیشه، اهل دل، اهل قلم و در عین حال آنجا که پای دفاع از معشوق و شرف باشد، مشتزنی قهار. عجب ترکیب رؤیایی و دلخواهی برای دخترانی که شهزاده رؤیایی اینچنینی را به خواب میبینند. اما حیف که فقط به همان خواب تعلق دارد تا به دنیای واقعی.
قباد از نظر من به مراتب از فرهاد واقعی تر است. قباد همان مردی است که میخواهد «آنطور که میپسندد» معشوق را دوست بدارد، بدون آنکه بداند معشوق چه میخواهد. قباد وقتی که میفهمد شهرزاد دیگر به او علاقهای ندارد بدون لحظهای درنگ، حق مادری را از شهرزاد دریغ میکند. او خودخواهانه شهرزاد را برای ارضای نیازهای روحی اش میخواهد، بدون آنکه معنی نگاههای نگران شهرزاد را درک کند و در پاسخ قدم هایی که شهرزاد به سوی او بر میدارد، نیم قدمی به او نزدیک شود. او به شهرزاد وابسته است نه دلبسته، شهرزاد برای او حکم یک مادر را دارد تا یک معشوق. قباد با داستانهای شهرزاد از دنیای پرتنشی که شیرین و بزرگ آقا برایش درست کردهاند به خلسه میرود. او زندگی در خلسه و رؤیا را به جنگیدن با مشکلاتش ترجیح میدهد برای همین است آنجا که شهرزاد نیست، به مخدر روی میآورد. حال آنکه «زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت....»
به نظرم بزرگ آقا لطف بزرگی، نه به شیرین، که به شهرزاد کرد، آن هنگام که قباد را تهدید کرد شهرزاد را طلاق دهد وگرنه جانش را از دست خواهد داد. میتوانم تصور کنم که اگر بزرگ آقا چنین تصمیمی را نگرفته بود، شهرزاد و قباد تا آخر عمر در کنار هم بخوبی و خوشی زندگی میکردند. اما شاید سهم برابری از لذت بردن از خوشیها نمیداشتند. شهرزاد اهل خیانت نیست. او یاد گرفته که باید به شوهرش عشق بورزد برای همین هم تا زمانیکه قباد بر سر تصمیم است، او نیز سرسختانه برای حفظ زندگی اش تلاش میکند. برای او حفظ رابطه اش با قباد و فرزندش از همه چیز مهمتر است. شهرزاد سرنوشت خود را پذیرفته و برای عاشق قباد شدن، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند. شهرزاد، خانم دکتری که سنگینی و متانتش زبانزد همه است، برای خوشایند قباد به سلیقه او لباس میپوشد و هرگز او را به بدبینی و کج خیالی متهم نمیکند. برای همین است که میگویم شهرزاد حسن فتحی به مراتب از فرهاد واقعی تر است. هزاران شهرزاد واقعی را میتوان هر روز در مترو، در ایستگاه اتوبوس، در دانشگاه و بازار دید. همان شهرزادهایی که قبادها را با همه لجبازیهای کودک درونشان، درک میکنند. همان شهرزاد هایی که بد خلقی، بدقولی و بزدلی قبادها را روزی هزار بار پیش خود توجیه میکنند. همان شهرزادهایی که برای آرام نگه داشتن کانون خانواده از احساس خود مایه میگذارند. همان شهرزادهایی که سرنوشت را میپذیرند و منتظر میشوند که قبادها نیز این همه فداکاری را درک کنند.
شهرزادها واقعی هستند چون بالاخره آن لحظهای که از این همه درک کردن قبادها لبریز شوند، فرا میرسد و آن وقت است که رفتن را به ماندن، هر قدر که سخت باشد، هر قدر که محکوم شوند به نامادری کردن، ترجیح میدهند.
شهرزادهای واقعی میدانند که آن بیرون قصه ها، هیچ فرهادی انتظارشان را نمیکشد!
به بهانه پایان فصل اول سریال شهرزاد
عاطفه رضواننیا
دانشجوی دکترای ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی
نه همه دخترها، اما بیشترشان یک شهرزاد درون دارند، این را با اطمینان میگویم. اصلاً به نظرم یکی از علل پرمخاطب شدن شهرزاد همین همذات پنداری شهرزادهای واقعی با شهرزاد مخلوق حسن فتحی است.
هرقدر زنان قصههای فتحی واقعی هستند - از آن شاهزاده قاجاری با بازی کتایون ریاحی در شب دهم تا همین شهرزاد با بازی ترانه علیدوستی - مردان عاشق پیشه اش بیشتر به قصهها تعلق دارند. مردانی احساساتی که حرف دل را به همراه اشک و نگاههای عمیق عاشقانه بر لب جاری میکنند و آنجا که معشوق «ناز» میکند، با جان و دل«نیاز» میکنند. به نظر من، مرد عاشق پیشه داستان شهرزاد، فرهاد است، همان مردی که هر دختری آرزوی داشتنش را دارد؛ احساساتی، شاعر پیشه، اهل دل، اهل قلم و در عین حال آنجا که پای دفاع از معشوق و شرف باشد، مشتزنی قهار. عجب ترکیب رؤیایی و دلخواهی برای دخترانی که شهزاده رؤیایی اینچنینی را به خواب میبینند. اما حیف که فقط به همان خواب تعلق دارد تا به دنیای واقعی.
قباد از نظر من به مراتب از فرهاد واقعی تر است. قباد همان مردی است که میخواهد «آنطور که میپسندد» معشوق را دوست بدارد، بدون آنکه بداند معشوق چه میخواهد. قباد وقتی که میفهمد شهرزاد دیگر به او علاقهای ندارد بدون لحظهای درنگ، حق مادری را از شهرزاد دریغ میکند. او خودخواهانه شهرزاد را برای ارضای نیازهای روحی اش میخواهد، بدون آنکه معنی نگاههای نگران شهرزاد را درک کند و در پاسخ قدم هایی که شهرزاد به سوی او بر میدارد، نیم قدمی به او نزدیک شود. او به شهرزاد وابسته است نه دلبسته، شهرزاد برای او حکم یک مادر را دارد تا یک معشوق. قباد با داستانهای شهرزاد از دنیای پرتنشی که شیرین و بزرگ آقا برایش درست کردهاند به خلسه میرود. او زندگی در خلسه و رؤیا را به جنگیدن با مشکلاتش ترجیح میدهد برای همین است آنجا که شهرزاد نیست، به مخدر روی میآورد. حال آنکه «زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت....»
به نظرم بزرگ آقا لطف بزرگی، نه به شیرین، که به شهرزاد کرد، آن هنگام که قباد را تهدید کرد شهرزاد را طلاق دهد وگرنه جانش را از دست خواهد داد. میتوانم تصور کنم که اگر بزرگ آقا چنین تصمیمی را نگرفته بود، شهرزاد و قباد تا آخر عمر در کنار هم بخوبی و خوشی زندگی میکردند. اما شاید سهم برابری از لذت بردن از خوشیها نمیداشتند. شهرزاد اهل خیانت نیست. او یاد گرفته که باید به شوهرش عشق بورزد برای همین هم تا زمانیکه قباد بر سر تصمیم است، او نیز سرسختانه برای حفظ زندگی اش تلاش میکند. برای او حفظ رابطه اش با قباد و فرزندش از همه چیز مهمتر است. شهرزاد سرنوشت خود را پذیرفته و برای عاشق قباد شدن، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند. شهرزاد، خانم دکتری که سنگینی و متانتش زبانزد همه است، برای خوشایند قباد به سلیقه او لباس میپوشد و هرگز او را به بدبینی و کج خیالی متهم نمیکند. برای همین است که میگویم شهرزاد حسن فتحی به مراتب از فرهاد واقعی تر است. هزاران شهرزاد واقعی را میتوان هر روز در مترو، در ایستگاه اتوبوس، در دانشگاه و بازار دید. همان شهرزادهایی که قبادها را با همه لجبازیهای کودک درونشان، درک میکنند. همان شهرزاد هایی که بد خلقی، بدقولی و بزدلی قبادها را روزی هزار بار پیش خود توجیه میکنند. همان شهرزادهایی که برای آرام نگه داشتن کانون خانواده از احساس خود مایه میگذارند. همان شهرزادهایی که سرنوشت را میپذیرند و منتظر میشوند که قبادها نیز این همه فداکاری را درک کنند.
شهرزادها واقعی هستند چون بالاخره آن لحظهای که از این همه درک کردن قبادها لبریز شوند، فرا میرسد و آن وقت است که رفتن را به ماندن، هر قدر که سخت باشد، هر قدر که محکوم شوند به نامادری کردن، ترجیح میدهند.
شهرزادهای واقعی میدانند که آن بیرون قصه ها، هیچ فرهادی انتظارشان را نمیکشد!
۴.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.