فیک قرار تصادفی من باعشق زندگیم
«پارت:۲۹»
شوکه شدم...
سوآه: یااااا یاااا چی میکنی؟
کوک: اومم یکم شیطونی!😈
داشت حرف میزد که به لباش نگاه کردم.
کوک: چیه؟
دستمو بردم بالا و انگشتمو رو لبش کشیدم.
کوک: نکنه دلت میخواد؟
حرفی نزدم حس خوبی بود.
داشت نزدیکم میشد که یاد بوسه تهیونگ افتادمو با دستام هلش دادم که یکم رفت عقب.
متعجب نگام میکرد.
کوک: معلوم هست چته؟
سوآه: از روم بلند شو گمشووووو ....هقققفق🥲
اشک میریختم مثل ابر بهار.
کل صورتم خیس شد.
سوآه: چرا منو دزدیدی عوضی؟؟ اگه منو به این عمارت کوفتی نمیاوردی الان تو شرکت بودم و پیشش بودم...دلم براش تنگه💔🥺
بغلم کرد.
کوک: آروم باش ، بهت قول میدم بعد اینکه اون دختر ولم کنه بزارم بری.
یکم آروم شدم.
توان پس زدنشو نداشتم.
یه ربع تو بغلش بودم.
از بغلش اومدم بیرون.
رفتم سمت اتاق خودم.
لباسامو پوشیدم.
بارون میبارید.
در و باز کردم که کوک دوید و اومد طرفمو دستمو گرفت.
کوک: کجا میری؟
سوآه: نترس فرار نمیکنم، دارم میرم قدم بزنم حالم بده، قلبم درد میکنه.
دستمو از دستش کشیدم و رفتم تو خیابون.
بارون شدید میشد.
خوبی بارون اینه که اشکای آدم معلوم نمیشه.
به خوبی حس میکردم دارم ذره ذره قلبم تیکه میشه.
دستمو رو قلبم گذاشتم و مشت میزدم.
چندین ساعت تو خیابون بودم.
(ببخشید یکم دپ شده چون داشتم با گریه تایپش میکردم حالم خوب نبود 💔)
شوکه شدم...
سوآه: یااااا یاااا چی میکنی؟
کوک: اومم یکم شیطونی!😈
داشت حرف میزد که به لباش نگاه کردم.
کوک: چیه؟
دستمو بردم بالا و انگشتمو رو لبش کشیدم.
کوک: نکنه دلت میخواد؟
حرفی نزدم حس خوبی بود.
داشت نزدیکم میشد که یاد بوسه تهیونگ افتادمو با دستام هلش دادم که یکم رفت عقب.
متعجب نگام میکرد.
کوک: معلوم هست چته؟
سوآه: از روم بلند شو گمشووووو ....هقققفق🥲
اشک میریختم مثل ابر بهار.
کل صورتم خیس شد.
سوآه: چرا منو دزدیدی عوضی؟؟ اگه منو به این عمارت کوفتی نمیاوردی الان تو شرکت بودم و پیشش بودم...دلم براش تنگه💔🥺
بغلم کرد.
کوک: آروم باش ، بهت قول میدم بعد اینکه اون دختر ولم کنه بزارم بری.
یکم آروم شدم.
توان پس زدنشو نداشتم.
یه ربع تو بغلش بودم.
از بغلش اومدم بیرون.
رفتم سمت اتاق خودم.
لباسامو پوشیدم.
بارون میبارید.
در و باز کردم که کوک دوید و اومد طرفمو دستمو گرفت.
کوک: کجا میری؟
سوآه: نترس فرار نمیکنم، دارم میرم قدم بزنم حالم بده، قلبم درد میکنه.
دستمو از دستش کشیدم و رفتم تو خیابون.
بارون شدید میشد.
خوبی بارون اینه که اشکای آدم معلوم نمیشه.
به خوبی حس میکردم دارم ذره ذره قلبم تیکه میشه.
دستمو رو قلبم گذاشتم و مشت میزدم.
چندین ساعت تو خیابون بودم.
(ببخشید یکم دپ شده چون داشتم با گریه تایپش میکردم حالم خوب نبود 💔)
۹.۲k
۱۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.