تک پارتی از کوک داریم ما
(- کوک) ( ا.ت)
اوه فکر کنم انجامش دادم! مگه نه کوکی!؟
-منظورت چیه؟ خیانت کردی میفهمی؟
اه..آزارم میده که اینطوری ببینمت! ولی خب سرنوشت همینه دیگه!
حقیقتش باید از همون لحظه اول ملاقاتمون میدونستم..که آخرش اینطوری میشه..!!
-داری چیو توجیح میکنی!؟ کارتو؟
قسم میخورم که از کار دفعه قبلت درس گرفتم!...توی لباس سیاهی به اسم دروغ فرو رفتم...اره اینبار من بهت دروغ گفتم!
-منظورت چیه!؟ حرفات عجیبن ا.ت!
بهت هشدار داده بودم! خدا میدونه که تمام تلاشمو کردم!
دست ا.ت همراه با چاقویی از پشتش بیرون اومد و آروم آروم به جونگ کوک نزدیک شد
لبهِ تیز چاقو رو از لب جونگ کوک تا خط قفسه سینش کشیده شد
با لبخند ملایمش به چشم های ترسیده کوک خیره شد: فقط یه بار امتحانش میکنیم.. خوبه؟ دردش مثل دردِ خیانته..یکم کمتر!
صورتِ رنگ پریدهِ کوک رو توی دستش گرفت و بی هوا چاقوی تیزی که توی دستش بود رو توی شکم کوک فرو کرد
قطرات خونی که روی صورت و دست های ا.ت پریده بود و تنِ کم جونِ جونگ کوک..ترکیب ترسناکی بود
تن زخمی و بی جونِ کوکروی زمین افتاد و با دست های که جون نداشت دور زخم رو گرفت: چ.. چطور..ت..تونس..تونستی؟؟
قلبمو برات فدا کرده بودم..اون شب که ساعت چهار صبح برگشتی رو یادته؟ همون موقع قلبم مرد..حالا تو باید فدا میشدی!
کوک با گوشه لبِ خونی شروع به صحبت کرد:چی...کار کردی ا....ا.ت؟
گفته بودی برای این عشق میمیری..ولی من خیلی وقته دیگه عاشقت نیستم مستر جئون!..الان داری میری و دیگه دیره..خیلی برام سخت بود توی همچین اوضاعی ببینمت..گفتی به خاطرم میمیری ولی الان هم تو هم عشقمون مرد!..و تو اینبار فدای قلب من شدی جئون..
چشم های بیجون کوک برای بار آخر به قاتلش خیره شد
و بعد از آخرین باز دَمش برای همیشه چشم های کهکشانیاش رو بست
ا.ت کنار تنِ جونگ کوک زانو زد و لب های خونیش رو بو~سید
بعد از چند دقیقه از جونگ کوکِ بی جون جدا شد و ادامه داد: خوب بخوابی عشق من! امیدوارم تو زندگی بعدی برای خودِ خودم باشی..
و بعد با بطری سوجو و لب های خونی از خونه خارج شد
سادیسم؟ شاید به خاطر همین بود که چندین بار از تیمارستان فرار کرده بود!
گایز به چرت بودنش دقت نکنید حمایت کنید
اوه فکر کنم انجامش دادم! مگه نه کوکی!؟
-منظورت چیه؟ خیانت کردی میفهمی؟
اه..آزارم میده که اینطوری ببینمت! ولی خب سرنوشت همینه دیگه!
حقیقتش باید از همون لحظه اول ملاقاتمون میدونستم..که آخرش اینطوری میشه..!!
-داری چیو توجیح میکنی!؟ کارتو؟
قسم میخورم که از کار دفعه قبلت درس گرفتم!...توی لباس سیاهی به اسم دروغ فرو رفتم...اره اینبار من بهت دروغ گفتم!
-منظورت چیه!؟ حرفات عجیبن ا.ت!
بهت هشدار داده بودم! خدا میدونه که تمام تلاشمو کردم!
دست ا.ت همراه با چاقویی از پشتش بیرون اومد و آروم آروم به جونگ کوک نزدیک شد
لبهِ تیز چاقو رو از لب جونگ کوک تا خط قفسه سینش کشیده شد
با لبخند ملایمش به چشم های ترسیده کوک خیره شد: فقط یه بار امتحانش میکنیم.. خوبه؟ دردش مثل دردِ خیانته..یکم کمتر!
صورتِ رنگ پریدهِ کوک رو توی دستش گرفت و بی هوا چاقوی تیزی که توی دستش بود رو توی شکم کوک فرو کرد
قطرات خونی که روی صورت و دست های ا.ت پریده بود و تنِ کم جونِ جونگ کوک..ترکیب ترسناکی بود
تن زخمی و بی جونِ کوکروی زمین افتاد و با دست های که جون نداشت دور زخم رو گرفت: چ.. چطور..ت..تونس..تونستی؟؟
قلبمو برات فدا کرده بودم..اون شب که ساعت چهار صبح برگشتی رو یادته؟ همون موقع قلبم مرد..حالا تو باید فدا میشدی!
کوک با گوشه لبِ خونی شروع به صحبت کرد:چی...کار کردی ا....ا.ت؟
گفته بودی برای این عشق میمیری..ولی من خیلی وقته دیگه عاشقت نیستم مستر جئون!..الان داری میری و دیگه دیره..خیلی برام سخت بود توی همچین اوضاعی ببینمت..گفتی به خاطرم میمیری ولی الان هم تو هم عشقمون مرد!..و تو اینبار فدای قلب من شدی جئون..
چشم های بیجون کوک برای بار آخر به قاتلش خیره شد
و بعد از آخرین باز دَمش برای همیشه چشم های کهکشانیاش رو بست
ا.ت کنار تنِ جونگ کوک زانو زد و لب های خونیش رو بو~سید
بعد از چند دقیقه از جونگ کوکِ بی جون جدا شد و ادامه داد: خوب بخوابی عشق من! امیدوارم تو زندگی بعدی برای خودِ خودم باشی..
و بعد با بطری سوجو و لب های خونی از خونه خارج شد
سادیسم؟ شاید به خاطر همین بود که چندین بار از تیمارستان فرار کرده بود!
گایز به چرت بودنش دقت نکنید حمایت کنید
۲۶.۱k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.