نیکتوفیلیا p4
از زبان جیمین
رفتم تو حیاط تا سویونو ببرم بیرون ولی عوضش با چهره ی کیوتش تو خواب مواجه شدم
لبخندی زدم و طرفش رفتم
روی تاب نشستم و تو آغوش کشیدمش و بهش خیره شدم
چهرش از دوسال پیش که برای آخرین بار دیدمش تغییر نکرده
خودمم خیلی تغییر کرده بودم
به هر حال افکار گذشته رو رها کردم و خودمم چشمامو بستم و خوابم برد...
ساعت 3
با صدای چرخ ماشینی که روی سنگفرش حیاط کشیده میشد چشمامو باز کردم
پدرم بود
سویونو با احتیاط طوری که بیدار نشه گذاشتم و به طرف پدرم رفتم و بعد از در آغوش گرفتن هم و ابراز احساسات (😂)
پدر رفت پیش سویون تا اونم بیدارش کنه
بعد از بیدار شدن سویون، واقعا تعجب کرده بود که انقدر خوابیده بود
به هر حال رفتیم داخل و بعد از اوقات خوش خانوادگی و بگو و بخند نگاهم به ساعت خورد که پنج رو نشون میداد
از زبان سویون
ساعت پنج شده بود پس رفتیم تا اماده بشیم برای خونه خاله
لباسامو عوض کردم و یه میکاپ ساده انجام دادم و موهامو یه شونه یاده کردم
زیاد از تجملات خوشم نمیاد
بوت های کرم رنگم رو بخاطر ست کردن با استایلم انتخاب کردم و پوشیدم و تو اینه نگاهی به خودم انداختم و به سمت طبقه پایین رفتم
همه منتظرم بودن و به محض اینکه اومدم پایین راه افتادیم
چون خونشون نزدیک بود تصمیم گرفتیم یکم پیاده روی کنیم
مادرم و پدرم دست تو دست هم دیگه جلوتر حرکت میکردن
مادر و پدرم گاقعا خیلی جوون مونده بودن و من واقعا خوشحال بودم از اینکه روابط خیلی خوبی باهم داشتن به طوریکه مثل سالهای اول زندگیشون بهم عشق میورزیدن و دلشون مثل جوون های بیست ساله بود
من و جیمینم پشت سرشون و دست تو دست هم حرکت میکردیم و از هوای عصری پاییزی لذت میبریم
هرکسیه مارو میدید فکر میکرد معشوقه هایی هستیم که اومدیم بیرون و خوب حقم داشتن چون واقعا روابط دوست داشتنی ای داشتیم
بعد از جیزی حدود یه ربع به خونه میزبانمون یعنی خالم رسیدیم...
رفتم تو حیاط تا سویونو ببرم بیرون ولی عوضش با چهره ی کیوتش تو خواب مواجه شدم
لبخندی زدم و طرفش رفتم
روی تاب نشستم و تو آغوش کشیدمش و بهش خیره شدم
چهرش از دوسال پیش که برای آخرین بار دیدمش تغییر نکرده
خودمم خیلی تغییر کرده بودم
به هر حال افکار گذشته رو رها کردم و خودمم چشمامو بستم و خوابم برد...
ساعت 3
با صدای چرخ ماشینی که روی سنگفرش حیاط کشیده میشد چشمامو باز کردم
پدرم بود
سویونو با احتیاط طوری که بیدار نشه گذاشتم و به طرف پدرم رفتم و بعد از در آغوش گرفتن هم و ابراز احساسات (😂)
پدر رفت پیش سویون تا اونم بیدارش کنه
بعد از بیدار شدن سویون، واقعا تعجب کرده بود که انقدر خوابیده بود
به هر حال رفتیم داخل و بعد از اوقات خوش خانوادگی و بگو و بخند نگاهم به ساعت خورد که پنج رو نشون میداد
از زبان سویون
ساعت پنج شده بود پس رفتیم تا اماده بشیم برای خونه خاله
لباسامو عوض کردم و یه میکاپ ساده انجام دادم و موهامو یه شونه یاده کردم
زیاد از تجملات خوشم نمیاد
بوت های کرم رنگم رو بخاطر ست کردن با استایلم انتخاب کردم و پوشیدم و تو اینه نگاهی به خودم انداختم و به سمت طبقه پایین رفتم
همه منتظرم بودن و به محض اینکه اومدم پایین راه افتادیم
چون خونشون نزدیک بود تصمیم گرفتیم یکم پیاده روی کنیم
مادرم و پدرم دست تو دست هم دیگه جلوتر حرکت میکردن
مادر و پدرم گاقعا خیلی جوون مونده بودن و من واقعا خوشحال بودم از اینکه روابط خیلی خوبی باهم داشتن به طوریکه مثل سالهای اول زندگیشون بهم عشق میورزیدن و دلشون مثل جوون های بیست ساله بود
من و جیمینم پشت سرشون و دست تو دست هم حرکت میکردیم و از هوای عصری پاییزی لذت میبریم
هرکسیه مارو میدید فکر میکرد معشوقه هایی هستیم که اومدیم بیرون و خوب حقم داشتن چون واقعا روابط دوست داشتنی ای داشتیم
بعد از جیزی حدود یه ربع به خونه میزبانمون یعنی خالم رسیدیم...
۲.۱k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.