آخر ♡pt: ²⁰♡bad boy
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو:
از اون روز که رفتم خونه حالم بهتر بود تهیونگ بهم اس ام اس داد که بیا یه جا کارت دارم منم لباس دارکی پوشیدم و سوار ماشین شدم و به سمت مقصدی که داده بود حرکت کردم بعد چند دقیقه رسیدم یه کافه خیلی شیک بود اخه اینجا کارم داره چرا ماشینو پارک کردم پیاده شدم در ماشینو بستم و رفتم سمت کافه تا وارد شدم صدای ترکیدن بادکنکو جیغو هورا اومد به پایین که نگاه کردم تهیونگ زانو زده بود و گفت:
تهیونگ: حاضری با یه پسر کله شق خانواده بسازی
ا/ت: هههه تهیونگ اصلا بهت نمیاد ولی بلهههه«داد»
«تهیونگ بلند شد و ا/ت رو تو هوا چرخوند»
ا/ت: ای بسه الان بالا میارم
«گذاشتش زمین که مامان بابای ا/ت اومدن»
مامان: نمردییمو عروس شدن بچمون رو هم دیدیم
پدر: ههه هنوز که لباس عروس نداره
تهیونگ: اونم به موقعش ولی الان نامزدیمممممم
هو هوووووووو«داد»
مردم: ههه
ا/ت: وای الان فکر میکنن خُلی
تهیونگ: من دیونه تومممممم «داد»
ا/ت: هههههه بسه
تهیونگ: مامان ببین دخترتو موقع نامزدیشم لباس های اینجوری میپوشه بخاطر همین دوستش دارم
مامان و بابا: هههه
وی:
و چند هفته بعد ازدواج کردن و خوشبخت شدن
و اسم پسرشون هارلی گذاشتن «بازم مثل فیک قبلی ههه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حمایتتت شه میگم فیک بعدی چیه ♡
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو:
از اون روز که رفتم خونه حالم بهتر بود تهیونگ بهم اس ام اس داد که بیا یه جا کارت دارم منم لباس دارکی پوشیدم و سوار ماشین شدم و به سمت مقصدی که داده بود حرکت کردم بعد چند دقیقه رسیدم یه کافه خیلی شیک بود اخه اینجا کارم داره چرا ماشینو پارک کردم پیاده شدم در ماشینو بستم و رفتم سمت کافه تا وارد شدم صدای ترکیدن بادکنکو جیغو هورا اومد به پایین که نگاه کردم تهیونگ زانو زده بود و گفت:
تهیونگ: حاضری با یه پسر کله شق خانواده بسازی
ا/ت: هههه تهیونگ اصلا بهت نمیاد ولی بلهههه«داد»
«تهیونگ بلند شد و ا/ت رو تو هوا چرخوند»
ا/ت: ای بسه الان بالا میارم
«گذاشتش زمین که مامان بابای ا/ت اومدن»
مامان: نمردییمو عروس شدن بچمون رو هم دیدیم
پدر: ههه هنوز که لباس عروس نداره
تهیونگ: اونم به موقعش ولی الان نامزدیمممممم
هو هوووووووو«داد»
مردم: ههه
ا/ت: وای الان فکر میکنن خُلی
تهیونگ: من دیونه تومممممم «داد»
ا/ت: هههههه بسه
تهیونگ: مامان ببین دخترتو موقع نامزدیشم لباس های اینجوری میپوشه بخاطر همین دوستش دارم
مامان و بابا: هههه
وی:
و چند هفته بعد ازدواج کردن و خوشبخت شدن
و اسم پسرشون هارلی گذاشتن «بازم مثل فیک قبلی ههه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حمایتتت شه میگم فیک بعدی چیه ♡
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۷۶.۴k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.