🩸💀پارت ششم🩸
🩸💀پارت ششم🩸
(ادامه)
ویو لیا))
که یهو جولوم زانو زد و گفت
کوک: میای بامن ازدواج می کنی
اون لحظه داشتم تو مغزم بال بال می رفتم چون من ازش خوشم اومده بود از سردیش از بی حس بودنش
منم تاقت نیاوردم و گفتم
لیا: بله(داد) و(خشحالی)
کوک: چی، نشنیدم
لیا: بله بله بله
کوک از خشحالی پر میزد خیلی خشحال بودم بعدم کوک انگشتر رو کرد دستم (اسلاید بعد) بعدم بلند شد و منو پرنسسی بلند کرد و منو برد به ترفه ماشین
ویو کوک))
سوار ماشین کردمش و خودم هم سوار شدم و رفتیم به ترف ویلا که لیا گفت
لیا: من لباس بر نداشتم کوک
کوک: اش کالی نداره خود برات لباس می خرم خون اشام کو چولو
لیا: گفتی خون، گشنم شد
کوک: الان به بادی گاردام میگم خون برات بیا رن خون اشام کوچولو
لیا: مرسی
بعدم دستشو کرفتم و تا نرسیدیم ول نکر دم
ویولیا))
فکرم کلن پیش رینا بود همش فکر می کردم بهش زنگ بزنم یا ن
لیا: کوک زنگ بزنم به رینا
کوک: چرا که نه زنگ بزن
زنگ زدم به رینا
مکالمه))
رینا: سلام
لیا: سلام رفتی خونه
رینا: اره بکیون منو رسوند
لیا: باشه کاری نداری
رینا: ن خدا فز
لیا: باش خدا فز
بعدم رسیدیم ویلا و دیدم کوک رفت سمت سندوق که یهو چمدون منو اوارد بیرون
لیا: کوک تو اینارو از کجا اوواردی
کوک: بعد این که رینا رو دزدیدم تو راه سری به خونت زدم
لیا: چطوری وارد خونه شدی؟
کوک: درو شکوندم، نگران نباش در خونه محافظ گزاشتم
لیا: اها باشه
بعد رفتیم تو خونه یه چیزی خردیم بعدم کوک منو بغل کرد و خواب بی دیم.
همایتتون کو🤨😡😡
ولی باز هم
بای👋😘😘
(ادامه)
ویو لیا))
که یهو جولوم زانو زد و گفت
کوک: میای بامن ازدواج می کنی
اون لحظه داشتم تو مغزم بال بال می رفتم چون من ازش خوشم اومده بود از سردیش از بی حس بودنش
منم تاقت نیاوردم و گفتم
لیا: بله(داد) و(خشحالی)
کوک: چی، نشنیدم
لیا: بله بله بله
کوک از خشحالی پر میزد خیلی خشحال بودم بعدم کوک انگشتر رو کرد دستم (اسلاید بعد) بعدم بلند شد و منو پرنسسی بلند کرد و منو برد به ترفه ماشین
ویو کوک))
سوار ماشین کردمش و خودم هم سوار شدم و رفتیم به ترف ویلا که لیا گفت
لیا: من لباس بر نداشتم کوک
کوک: اش کالی نداره خود برات لباس می خرم خون اشام کو چولو
لیا: گفتی خون، گشنم شد
کوک: الان به بادی گاردام میگم خون برات بیا رن خون اشام کوچولو
لیا: مرسی
بعدم دستشو کرفتم و تا نرسیدیم ول نکر دم
ویولیا))
فکرم کلن پیش رینا بود همش فکر می کردم بهش زنگ بزنم یا ن
لیا: کوک زنگ بزنم به رینا
کوک: چرا که نه زنگ بزن
زنگ زدم به رینا
مکالمه))
رینا: سلام
لیا: سلام رفتی خونه
رینا: اره بکیون منو رسوند
لیا: باشه کاری نداری
رینا: ن خدا فز
لیا: باش خدا فز
بعدم رسیدیم ویلا و دیدم کوک رفت سمت سندوق که یهو چمدون منو اوارد بیرون
لیا: کوک تو اینارو از کجا اوواردی
کوک: بعد این که رینا رو دزدیدم تو راه سری به خونت زدم
لیا: چطوری وارد خونه شدی؟
کوک: درو شکوندم، نگران نباش در خونه محافظ گزاشتم
لیا: اها باشه
بعد رفتیم تو خونه یه چیزی خردیم بعدم کوک منو بغل کرد و خواب بی دیم.
همایتتون کو🤨😡😡
ولی باز هم
بای👋😘😘
۴.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۳