🖤پادشاه من🖤 پارت ۷۰
از زبان ا.ت:
مجبور شدم قبول کنم. اومدم بیرون ساعت ۹ بود رفتم پله هارو تمیز کنم خیلی سردم شد پله ها هم یخ بود ولی چه کنیم. موندم این همه خدمتکار چرا اینجا انقدر خاکه معلومه دیگه چون کار نمیکنن چقد من از اون آجوما بدم میاد اون حتما به خدمتکارا میگه کار نکنن تا منو اذیت کنه از اون اولشم با من مشکل داشت......
فلش بک ساعت ۱۲ :
پله هارو تمیز کردم تموم که شد رفتم لباس عوض کنم که آنیا رو دیدم اومد جلو گفت:
آنیا: مامان چرا نمیای؟ 😕
ا.ت: مگه بابات اومده بخوابه ☺
آنیا : نه هنوز ولی من تنهام ☹️
یه نگاهی به هم اتاقی هام کردم داشتن پچ پچ میکردن بعضیاشونم تیکه مینداختنو چش غره میرفتن که یکیشون گف:
خدمتکار: ا.ت چرا بچه ی ارباب به تو میگه مامان؟ نکنه هرزه یا معشوقه ی اربابی 😒
ا.ت: اول اینکه به تو ربطی نداره دومن درست صحبت کنه اگه مجبور نبودم نمیرفتم 😠
یکی دیگه کف:
خدمتکار: هُشش چطور جرعت میکنی ارباب رو بی ارزش جلوه بدی همه دوس دارن جای تو باشن🤨.... .
ا.ت: کسایی دوس دارن جای من باشن که از عوامل پشت صحنه هم اطلاع داشته باشن حیف که بچه اینجاس وگرنه برات توضیح میدادم چیه😑
دست آنیا رو گرفتم رفتم بالا چقدر فضوله اینا اصن دلم میخواس بهش بگم به تو چه . رفتیم بالا در اتاقو زدم رفتم تو کسی نبود حتما کوک تو دفتر کارشه، رفتیم رو تخت دراز کشیدیم من داشتم تو اینستا میچرخیدم عکس یه پسره رو دیدم خدااا چقدر این بشر کراشه تصمیم گرفتم برم تو پیجش عکساشو ببینم نیم ساعت گذشت آنیا وسط تخت خوابش برده بود منم محو تماشای عکس های اون پسره بودم یهو در اتاق باز شد از ترس گوشیمو انداختم. کوک بود همینطور قیافش بی اعصاب میزد سلام دادم سریع رفتم گوشیمو بردارم که .....
کوک: وایسا ، داشتی چی نگاه میکردی؟ 🤨
ا.ت: هیچی نبود 😳
کوک: بده ببینم
گوشیمو ازم گرفت و دید که داشتم عکسای پسره رو نگاه میکردم یه نگاه بدی بهم کرد و گف:
کوک: این پسره کیه؟ 😠
ا.ت: هی..هیچی همینطوری رفتم تو پیجش 😅
کوک: نیشِتو ببند نباید میرفتی تو پیج پسرای دیگه حالا که اینطور شد گوشیت تا یه هفته دست من میمونه 😏
ا.ت: نه تروخدا غلط کردم 😟
کوک: یه کلمه دیگه بشنوم یه هفته دیگه هم بهش اضافه میشه 🤨
ا.ت: اوفف باشه شب بخیر 😒
عَههه الان فقط اینو کم داشتم گوشیمو ازم بگیره خوب شد آنیا وسط خوابید وگرنه به چخ میرفتم دراز کشیدم.......
از زبان کوک:
آنیا خوابیده بود میترسیدم نصف شب خوابم برد یهو بچمو له کنم پس آروم بلندش کردم بردم اتاقش بعد برگشتم اتاق خودم دیدم ا.ت کل تختو گرفته ای فرصت طلب، اگه اون فرصت طلبه منم موزی ام رفتم هلش دادم
که گف........
( سلام بچه ها بلخره بعد سال ها پارتو گذاشتم مرسی کسی تا این مدت حمایت کردین 🙂)
مجبور شدم قبول کنم. اومدم بیرون ساعت ۹ بود رفتم پله هارو تمیز کنم خیلی سردم شد پله ها هم یخ بود ولی چه کنیم. موندم این همه خدمتکار چرا اینجا انقدر خاکه معلومه دیگه چون کار نمیکنن چقد من از اون آجوما بدم میاد اون حتما به خدمتکارا میگه کار نکنن تا منو اذیت کنه از اون اولشم با من مشکل داشت......
فلش بک ساعت ۱۲ :
پله هارو تمیز کردم تموم که شد رفتم لباس عوض کنم که آنیا رو دیدم اومد جلو گفت:
آنیا: مامان چرا نمیای؟ 😕
ا.ت: مگه بابات اومده بخوابه ☺
آنیا : نه هنوز ولی من تنهام ☹️
یه نگاهی به هم اتاقی هام کردم داشتن پچ پچ میکردن بعضیاشونم تیکه مینداختنو چش غره میرفتن که یکیشون گف:
خدمتکار: ا.ت چرا بچه ی ارباب به تو میگه مامان؟ نکنه هرزه یا معشوقه ی اربابی 😒
ا.ت: اول اینکه به تو ربطی نداره دومن درست صحبت کنه اگه مجبور نبودم نمیرفتم 😠
یکی دیگه کف:
خدمتکار: هُشش چطور جرعت میکنی ارباب رو بی ارزش جلوه بدی همه دوس دارن جای تو باشن🤨.... .
ا.ت: کسایی دوس دارن جای من باشن که از عوامل پشت صحنه هم اطلاع داشته باشن حیف که بچه اینجاس وگرنه برات توضیح میدادم چیه😑
دست آنیا رو گرفتم رفتم بالا چقدر فضوله اینا اصن دلم میخواس بهش بگم به تو چه . رفتیم بالا در اتاقو زدم رفتم تو کسی نبود حتما کوک تو دفتر کارشه، رفتیم رو تخت دراز کشیدیم من داشتم تو اینستا میچرخیدم عکس یه پسره رو دیدم خدااا چقدر این بشر کراشه تصمیم گرفتم برم تو پیجش عکساشو ببینم نیم ساعت گذشت آنیا وسط تخت خوابش برده بود منم محو تماشای عکس های اون پسره بودم یهو در اتاق باز شد از ترس گوشیمو انداختم. کوک بود همینطور قیافش بی اعصاب میزد سلام دادم سریع رفتم گوشیمو بردارم که .....
کوک: وایسا ، داشتی چی نگاه میکردی؟ 🤨
ا.ت: هیچی نبود 😳
کوک: بده ببینم
گوشیمو ازم گرفت و دید که داشتم عکسای پسره رو نگاه میکردم یه نگاه بدی بهم کرد و گف:
کوک: این پسره کیه؟ 😠
ا.ت: هی..هیچی همینطوری رفتم تو پیجش 😅
کوک: نیشِتو ببند نباید میرفتی تو پیج پسرای دیگه حالا که اینطور شد گوشیت تا یه هفته دست من میمونه 😏
ا.ت: نه تروخدا غلط کردم 😟
کوک: یه کلمه دیگه بشنوم یه هفته دیگه هم بهش اضافه میشه 🤨
ا.ت: اوفف باشه شب بخیر 😒
عَههه الان فقط اینو کم داشتم گوشیمو ازم بگیره خوب شد آنیا وسط خوابید وگرنه به چخ میرفتم دراز کشیدم.......
از زبان کوک:
آنیا خوابیده بود میترسیدم نصف شب خوابم برد یهو بچمو له کنم پس آروم بلندش کردم بردم اتاقش بعد برگشتم اتاق خودم دیدم ا.ت کل تختو گرفته ای فرصت طلب، اگه اون فرصت طلبه منم موزی ام رفتم هلش دادم
که گف........
( سلام بچه ها بلخره بعد سال ها پارتو گذاشتم مرسی کسی تا این مدت حمایت کردین 🙂)
۱۱.۱k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.