دلنوشته ام :::
تو ایام عید نوروز روزی داخل مترو بودم کنار دستم دختربچه ناز و شیرین زبون با مادرش نشسته بودن و داخل مترو اینقده مسافر هم نبودن که شلوغ باشه تقریبا خلوت بود و یه سکوتی حاکم بود مادر دختره داشت اهنگ با هنزفری گوش میداد که یه باندش دست دختربچه ناز بود نزدیگ کوشش داشت گوش میداد قشنگ واضح بود دارن اهنگ داریوش گوش میدن دختره با اون صدای نازش به مادرش گفت:
مامان چرا همش اهنگای غمگین گوش میکنی؟ چرا هیچ وقت نمیرقصی؟ چرا هیچوقت نمیخندی ! فقط گاهی لبخند میزنی اونم بسیار کم ؟
مادر سکوت کرد!!!!!!!
ناخوداگاه به چشمای مادر نگاه کردم منتظر بودم جوابش را به کودکش بشنوم بیشتر افراد داخل مترو منتظر شنیدن جواب بودن اتفاقا بیشتر هم خانم بودن با بچه هاشون ....
مادر میان سال که انگار تمام گذشته برایش مرور شده بود نفسی عمیش کشید!!!!!! دستی بر سر کودکش نوازش گونه گذاشت و بغلش کرد و بوسیدش و گفت::::
چیزی نیست دخترم بزرگ که بشوی خودت میفهمی.... و اهی کشید و موضوع را عوض کرد....
او که آه کشید انگار تمام زنهای آنجا هم با او آه کشیدن🌹🌹🌹🌹
یه خاطره واقعی و جالب.............👌👌😌
اریا
مامان چرا همش اهنگای غمگین گوش میکنی؟ چرا هیچ وقت نمیرقصی؟ چرا هیچوقت نمیخندی ! فقط گاهی لبخند میزنی اونم بسیار کم ؟
مادر سکوت کرد!!!!!!!
ناخوداگاه به چشمای مادر نگاه کردم منتظر بودم جوابش را به کودکش بشنوم بیشتر افراد داخل مترو منتظر شنیدن جواب بودن اتفاقا بیشتر هم خانم بودن با بچه هاشون ....
مادر میان سال که انگار تمام گذشته برایش مرور شده بود نفسی عمیش کشید!!!!!! دستی بر سر کودکش نوازش گونه گذاشت و بغلش کرد و بوسیدش و گفت::::
چیزی نیست دخترم بزرگ که بشوی خودت میفهمی.... و اهی کشید و موضوع را عوض کرد....
او که آه کشید انگار تمام زنهای آنجا هم با او آه کشیدن🌹🌹🌹🌹
یه خاطره واقعی و جالب.............👌👌😌
اریا
۲.۸k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.