چجوری اکیپ سلاطین به وجود اومده
خب خب.. ماجرا از 4.. 5سال پیش شروع میشه که یه آقا پسری به نام ارسلان کنکور قبول میشه و به دانشگاه دولتی میره به شمال(شهر بابل)
یه دوست صمیمی هم داشته به نام امیر محمد احمدی
این دوتا باهم میرن شمال و یجورایی چند وقتی اونجا زندگی میکنن
یه روز که ارسلان دانشگاه نداشته، داشته تو اینستا میچرخیده (ارسلان تازه استارت بلاگری رو زده بوده و اولین ویدئوش با امیر انکا بوده) که یکی میاد ☆دایرکتش و میگه سلام
ارسلانم جواب میده
بهش میگه موافقی باهم همکاری کنیم منم یجورایی دارم فعالیت میکنم
بهش میگه اره چرا که نه
و بعد میره پیجشو میبینه(ارسلان پیجشو میبینه)
میبینه یکیه به نام محمد روشنفکر
دوباره میره پیام میده بهش که کجای ایرانی
میگه شمال
ارسلان بهش میگه عهه منم شمالم ولی اصالتا تهرانی ام
ممد میگه خب من برای ادامه این کار بلاگری دارم میرم تهران☆
یه روز این اقای روشنفکر قصه ما با ارسلان و امیر انکا قرار میزاره و الان یه اکیپ سه نفره ان
اینا بر میگردن تهران و ممدم باهاشون میاد
خلاصه اینا تیک تاک میگیرن ولی بیشتر تکی میگیرن (نه اینکه فقط تکی عااا نه 70 درصدشو تکی میگرفتن) ولی باهم رفیقن هر سه تاشون
چند روز بعد ممد
یه تیک تاک(ویدئو پارکی) تو اکسپلور میبینه که یه دختر با چند نفر دیگه داشتن میگرفتن و به فکرش اومده که بالاخره باید یه دخترم تو اکیپمون باشه اون موقع میتونیم باهم ویدئو بگیریم هرچی بیشتر بهتر
(ممد) میره دایرکت دختره و بهش پیام میده دوس داری یه نگا به اکیپ ما بندازی و ماهم همکاریم و خلاصه....
دختره هم قبول میکنه و یه قرار باهاشون میزاره
دختره میبینه اینا اکیپ باحالی ان ولی میخواسته هم با اکیپ قبلی که ویدئو میگرفتن باشه هم با اکیپ ارسلان و ممد و امیر
که خب همین کارم میکنه یکم پیش اکیپ قبلیشونه یکمم پیش اکیپ ارسلان و ممد و امیر
یکم که باهاشون همکاری میکنه میبینه اینا باحال ترن و بیشتر با اکیپ ارسلان و ممد و امیر ویدئو میگیره
و ویدئو هاشونم کلی ویو میخوره چون یه دختر توی ویدئو ها بوده 😂
و یه روز یه پیشنهادی میده به بچه ها
دختره: بچه ها اگه یه چیزی بهتون بگم قبول میکنید
ممد: چی
دختره: یه دختره هس اسمش دیانا عه اونم توی اینستا فعالیت میکنه شبا باهم چت میکنیم خلاصه خیلی رفیق شدیم مشکلی نیس آشناش کنم با اکیپمون که باهم ویدئو بگیریم
ممد: نه اوکیه
(اقا من دیگه طاقت ندارم این دختر اسمش نیکاعه😂)
نیکا: به دیانا گفتم بیاد
و من دیگه به کل با اکیپی که قبلا کار میکردم دیگه قطع رابطه کردم
خلاصه این اکیپ ما همینطور گسترش یافت گسترش یافت(بچه ها هرکی توی اکیپه همه ی اینا تک تکشون قبلا خودشون فعالیت میکردن بعد با اکیپ آشنا شدن....
ادامه دارد...
یه دوست صمیمی هم داشته به نام امیر محمد احمدی
این دوتا باهم میرن شمال و یجورایی چند وقتی اونجا زندگی میکنن
یه روز که ارسلان دانشگاه نداشته، داشته تو اینستا میچرخیده (ارسلان تازه استارت بلاگری رو زده بوده و اولین ویدئوش با امیر انکا بوده) که یکی میاد ☆دایرکتش و میگه سلام
ارسلانم جواب میده
بهش میگه موافقی باهم همکاری کنیم منم یجورایی دارم فعالیت میکنم
بهش میگه اره چرا که نه
و بعد میره پیجشو میبینه(ارسلان پیجشو میبینه)
میبینه یکیه به نام محمد روشنفکر
دوباره میره پیام میده بهش که کجای ایرانی
میگه شمال
ارسلان بهش میگه عهه منم شمالم ولی اصالتا تهرانی ام
ممد میگه خب من برای ادامه این کار بلاگری دارم میرم تهران☆
یه روز این اقای روشنفکر قصه ما با ارسلان و امیر انکا قرار میزاره و الان یه اکیپ سه نفره ان
اینا بر میگردن تهران و ممدم باهاشون میاد
خلاصه اینا تیک تاک میگیرن ولی بیشتر تکی میگیرن (نه اینکه فقط تکی عااا نه 70 درصدشو تکی میگرفتن) ولی باهم رفیقن هر سه تاشون
چند روز بعد ممد
یه تیک تاک(ویدئو پارکی) تو اکسپلور میبینه که یه دختر با چند نفر دیگه داشتن میگرفتن و به فکرش اومده که بالاخره باید یه دخترم تو اکیپمون باشه اون موقع میتونیم باهم ویدئو بگیریم هرچی بیشتر بهتر
(ممد) میره دایرکت دختره و بهش پیام میده دوس داری یه نگا به اکیپ ما بندازی و ماهم همکاریم و خلاصه....
دختره هم قبول میکنه و یه قرار باهاشون میزاره
دختره میبینه اینا اکیپ باحالی ان ولی میخواسته هم با اکیپ قبلی که ویدئو میگرفتن باشه هم با اکیپ ارسلان و ممد و امیر
که خب همین کارم میکنه یکم پیش اکیپ قبلیشونه یکمم پیش اکیپ ارسلان و ممد و امیر
یکم که باهاشون همکاری میکنه میبینه اینا باحال ترن و بیشتر با اکیپ ارسلان و ممد و امیر ویدئو میگیره
و ویدئو هاشونم کلی ویو میخوره چون یه دختر توی ویدئو ها بوده 😂
و یه روز یه پیشنهادی میده به بچه ها
دختره: بچه ها اگه یه چیزی بهتون بگم قبول میکنید
ممد: چی
دختره: یه دختره هس اسمش دیانا عه اونم توی اینستا فعالیت میکنه شبا باهم چت میکنیم خلاصه خیلی رفیق شدیم مشکلی نیس آشناش کنم با اکیپمون که باهم ویدئو بگیریم
ممد: نه اوکیه
(اقا من دیگه طاقت ندارم این دختر اسمش نیکاعه😂)
نیکا: به دیانا گفتم بیاد
و من دیگه به کل با اکیپی که قبلا کار میکردم دیگه قطع رابطه کردم
خلاصه این اکیپ ما همینطور گسترش یافت گسترش یافت(بچه ها هرکی توی اکیپه همه ی اینا تک تکشون قبلا خودشون فعالیت میکردن بعد با اکیپ آشنا شدن....
ادامه دارد...
۱۱.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.