تصورکن کوکی پارت۱
سواره ماشین شدمو ماشینو روشن کردم. سرم داشت سوت میکشید .سردرد وحشتناکی افتاده بود
به جونمبا تمامه سرعت میروندمو هیچی جلو دارم نبود انقدر عصبی بودم که چشمام دیگه جلومو
نمیدید. نفهمیدم چیشد اما وقتی به خودم اومدم که توی کمپانی جلوی وکیل ایستاده بودم .
+آقای جئون من واقعا کاری نمیتونم بکنم .
_شما چجوری بدونه پرسیدن از من قرار دادو فسخ کردید؟؟
+این قراردادی بود که اونا نقض کردنو االنم لغوش کردن واقعا کاری از دسته ما ساخته نیست. اونا
حتی خسارتشم پرداخت کردن .
_یعنی هیچ راهی نداره؟
+نه کمپانیه بلک بدجوری باهامون لج کرده متاسفانه کاری نمیشه کرد .
حالم بد بود انقدری بد بود که به مرگ هم راضی بودم. چرا...چرا باید اینجوری میشد. نمیتونستم
اجازه بدم انقدر راحت ازم بگیرنش. اما دستو پام بسته بود .دیواره اطرافم اجازه ی تکون خوردن
بهم نمیداد .
سرمو انداختم پایینو به نشونه ی مفهوم سر تکون دادم. با تعظیم بهش از دقترش اومدم بیرونو
برگشتم خونه. سرم هنوز درد میکرد. یه مسکن خوردمو رفتم توی تختو ساعدمو گذاشتم روی
چشمام .
اون حق داشت که موفق بشه حق داشت که به آرزوش برسه اما من چی..من حقه انتخاب نداشتم؟
من حقه زندگی نداشتم. یجورایی عشق برام ممنوع شده بود. داشتم دستی دستی زندگیمو نابود
میکردم. حسه ضعف داشتم .واقعا ضعیف بودم...من دیگه حقه انتخاب نداشتم. با فکر کردن به
اینکه چقدر دارم آدمه کوچیکی میشم به خواب رفتم .
با باز کردنه چشمام احساسه ضعف کردم. یادم اومد که بدونه خوردنه چیزی قرص خوردم. با
سرگیجه از سره جام بلند شدمو رفتم سمته اشپزخونه. دست کردم توی یخچالو یه سیب در اوردم
که از حال نرم. با خوردنه سیب روی مبل نشستمو باز تو فکر رفتم. این موضوع بدجور داشت
دیوونم میکرد. دلم براش تنگ شده بود. دلم میخواست صداشو میشنیدم... با برداشتنه گوشیم
بدونه معطلی شمارشو گرفتمو منتظره جوابش شدم .وقتی صداش توی گوشم پیچید از حسه
دلتنگی پلکامو روی هم گذاشتم. دستام میلرزید. چیزی واسه گفتن نداشتم. گوشیرو قطع کردمو
گذاشتمش کنارم که زنگ خورد. خودش بود. باید چی بهش میگفتم؟ باید ازش میخواستم تا یه
کاری کنه .اصال اون برای این رابطه تراشیم میکنه؟؟گوشیو جواب دادم .
ادامه داره....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
به جونمبا تمامه سرعت میروندمو هیچی جلو دارم نبود انقدر عصبی بودم که چشمام دیگه جلومو
نمیدید. نفهمیدم چیشد اما وقتی به خودم اومدم که توی کمپانی جلوی وکیل ایستاده بودم .
+آقای جئون من واقعا کاری نمیتونم بکنم .
_شما چجوری بدونه پرسیدن از من قرار دادو فسخ کردید؟؟
+این قراردادی بود که اونا نقض کردنو االنم لغوش کردن واقعا کاری از دسته ما ساخته نیست. اونا
حتی خسارتشم پرداخت کردن .
_یعنی هیچ راهی نداره؟
+نه کمپانیه بلک بدجوری باهامون لج کرده متاسفانه کاری نمیشه کرد .
حالم بد بود انقدری بد بود که به مرگ هم راضی بودم. چرا...چرا باید اینجوری میشد. نمیتونستم
اجازه بدم انقدر راحت ازم بگیرنش. اما دستو پام بسته بود .دیواره اطرافم اجازه ی تکون خوردن
بهم نمیداد .
سرمو انداختم پایینو به نشونه ی مفهوم سر تکون دادم. با تعظیم بهش از دقترش اومدم بیرونو
برگشتم خونه. سرم هنوز درد میکرد. یه مسکن خوردمو رفتم توی تختو ساعدمو گذاشتم روی
چشمام .
اون حق داشت که موفق بشه حق داشت که به آرزوش برسه اما من چی..من حقه انتخاب نداشتم؟
من حقه زندگی نداشتم. یجورایی عشق برام ممنوع شده بود. داشتم دستی دستی زندگیمو نابود
میکردم. حسه ضعف داشتم .واقعا ضعیف بودم...من دیگه حقه انتخاب نداشتم. با فکر کردن به
اینکه چقدر دارم آدمه کوچیکی میشم به خواب رفتم .
با باز کردنه چشمام احساسه ضعف کردم. یادم اومد که بدونه خوردنه چیزی قرص خوردم. با
سرگیجه از سره جام بلند شدمو رفتم سمته اشپزخونه. دست کردم توی یخچالو یه سیب در اوردم
که از حال نرم. با خوردنه سیب روی مبل نشستمو باز تو فکر رفتم. این موضوع بدجور داشت
دیوونم میکرد. دلم براش تنگ شده بود. دلم میخواست صداشو میشنیدم... با برداشتنه گوشیم
بدونه معطلی شمارشو گرفتمو منتظره جوابش شدم .وقتی صداش توی گوشم پیچید از حسه
دلتنگی پلکامو روی هم گذاشتم. دستام میلرزید. چیزی واسه گفتن نداشتم. گوشیرو قطع کردمو
گذاشتمش کنارم که زنگ خورد. خودش بود. باید چی بهش میگفتم؟ باید ازش میخواستم تا یه
کاری کنه .اصال اون برای این رابطه تراشیم میکنه؟؟گوشیو جواب دادم .
ادامه داره....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۲۵.۰k
۱۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.