رمان عاشقم باش
Part 17
عسل:شانس بهت رو کرده یه پسره پول دار این همه داره کمکت میکنه دیگه لج نکن با این ارشام زندگیتو بساز
نیکا:راست میگه
ساعتو نگاه کردم
21:45
من:اوه اوه دیرمم شد بازم میام بهتون سر میزنم الان برم خدافظ
همه:خدافظ
رفتم خونه ساعت 22:15 بود لباس عوض کردم شام خوردم رفتم رو تختم بخوابم
اخیششششش بلاخره دیگه نیاز نیس کنار کسی بخوابم که دوستش ندارم
یه شب خیال راحت
یه شب اروم و بی دغدغه میخوابم
اخیششششش..
خدایا..
خدایا...
خدایا مرسی...
خدایا مرسی که ارشامو اوردی تو زندگیم...
باهمین حرفا اروم خوابم برد
ارسلان
ساعتو نگاه کردم 03:34
سه صبحه و هنوز خوابم نبرده
چقدر دلم براش تنگ شده بود
یعنی تنها بخوابم؟
خدایا... کمکم کن...
ارشام انلاین بود
من:تو چرا نخوابیدی
ارشام:یه خورده کار های اداری داشتم
من:چه خبر از دیانا؟
ارشام:امروز اومد اینجا کلی ذوق کرد بعد یک ساعت هم لباس پوشید رفت خونه دوستش ساعت 22:15 برگشت شام خورد رفت تو اتاقش خوابید
من:وای خدااا چقدر دلم میخواد ببینمش
ارشام:دلت براش تنگ شده؟
من:اونقدر که فکرشم نمیتونی بکنی. الان خوابه؟
ارشام:اره.
من:میشه بری برام یه عکس ازش بگیری؟
ارشام:بش
بعد 2 مین عکس فرستاد
چقدر ناز خوابیده وایییییییییی
کاش الان بغل من بود
اگه اون طور زننده باهاش برخورد نمیکردم اینطوری نمیشد
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
عسل:شانس بهت رو کرده یه پسره پول دار این همه داره کمکت میکنه دیگه لج نکن با این ارشام زندگیتو بساز
نیکا:راست میگه
ساعتو نگاه کردم
21:45
من:اوه اوه دیرمم شد بازم میام بهتون سر میزنم الان برم خدافظ
همه:خدافظ
رفتم خونه ساعت 22:15 بود لباس عوض کردم شام خوردم رفتم رو تختم بخوابم
اخیششششش بلاخره دیگه نیاز نیس کنار کسی بخوابم که دوستش ندارم
یه شب خیال راحت
یه شب اروم و بی دغدغه میخوابم
اخیششششش..
خدایا..
خدایا...
خدایا مرسی...
خدایا مرسی که ارشامو اوردی تو زندگیم...
باهمین حرفا اروم خوابم برد
ارسلان
ساعتو نگاه کردم 03:34
سه صبحه و هنوز خوابم نبرده
چقدر دلم براش تنگ شده بود
یعنی تنها بخوابم؟
خدایا... کمکم کن...
ارشام انلاین بود
من:تو چرا نخوابیدی
ارشام:یه خورده کار های اداری داشتم
من:چه خبر از دیانا؟
ارشام:امروز اومد اینجا کلی ذوق کرد بعد یک ساعت هم لباس پوشید رفت خونه دوستش ساعت 22:15 برگشت شام خورد رفت تو اتاقش خوابید
من:وای خدااا چقدر دلم میخواد ببینمش
ارشام:دلت براش تنگ شده؟
من:اونقدر که فکرشم نمیتونی بکنی. الان خوابه؟
ارشام:اره.
من:میشه بری برام یه عکس ازش بگیری؟
ارشام:بش
بعد 2 مین عکس فرستاد
چقدر ناز خوابیده وایییییییییی
کاش الان بغل من بود
اگه اون طور زننده باهاش برخورد نمیکردم اینطوری نمیشد
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۵.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.