^مینی تک پارتی از نامی^
با صدای چرخیدن کلید توی در و باز شدنش، چشمای اشکیتو باز کردی..
به ساعت 2:40 دقیقه رو نشون میداد نگاهی انداختی.. نامجون بدون هیچ توجهی بهت رفت داخل اتاق و در رو بست..
صبرت لبریز شده بود.. اینهمه تدارک دیده بودی که آخرش بشه این؟..
با عصبانیت به طرف اتاق رفتی و در رو با شدت باز کردی..
حرفات رو آماده کرده بودی و خواستی چیزی بگی که چهره غرق در خواب نامجون رو روی تخت دیدی..
نفس عمیق و پر از حرصی کشیدی و با اخم به طرف تخت رفتی..
دستتو روی موهای نرمش گذاشتی و نوازششون کردی: نامجونا.. خیلی بدی!
میدونم سرت شلوغه و میدونم وقتی برای من نداری.. ولی منم آدمم..
حداقل میتونی بهم ی پیام کوتاه بدی.. یا زنگ بزنی.. یا تماسای منو جواب بدی...
نه اینکه منو با این وضعیت اینجا تنها بزاری..
میدونی.. گاهی وقتا فکر میکنم.. فکر میکنم مشکل از منه..
من زیادی خودخواهم.. خب.. تنها چیزی هم که میخوام بودن کنارتوعه نامی..
از روی تخت بلند شدی و خواستی بری که دستت کشیده شد و توی بغل گرمی فرو رفتی...
صدای بمش داخل گوشت پیچید: معلومه که مشکل از تو نیست ماه من1..
من زیاده روی کردم.. تو درست میگی.. منو ببخش که انقدر تو این مدت اذیتت کردم.. هیچی از تو و بچمون مهم تر نیست.. و نباید انقدر غرق کارم میشدم.. میبخشی منو؟؟
آروم دستشو روی شکم برآمدت کشید: قول میدم چندین هفته ی کامل رو در اختیار تو و بچمون باشم.. حالا نامیت رو میبخشی؟؟
لبخندی از رضایت روی لبهات نشست و خودتو بیشتر توی بغلش جا دادی: همیشه با این حرفات گولم میزنی.. ولی خب بازم دوست دارم..
پیشونیت رو به آرومی بوسید: منم دوست دارم مامان کوچولو:)
The end
حمایت یادتون نره پروانه های نازمم:>
به ساعت 2:40 دقیقه رو نشون میداد نگاهی انداختی.. نامجون بدون هیچ توجهی بهت رفت داخل اتاق و در رو بست..
صبرت لبریز شده بود.. اینهمه تدارک دیده بودی که آخرش بشه این؟..
با عصبانیت به طرف اتاق رفتی و در رو با شدت باز کردی..
حرفات رو آماده کرده بودی و خواستی چیزی بگی که چهره غرق در خواب نامجون رو روی تخت دیدی..
نفس عمیق و پر از حرصی کشیدی و با اخم به طرف تخت رفتی..
دستتو روی موهای نرمش گذاشتی و نوازششون کردی: نامجونا.. خیلی بدی!
میدونم سرت شلوغه و میدونم وقتی برای من نداری.. ولی منم آدمم..
حداقل میتونی بهم ی پیام کوتاه بدی.. یا زنگ بزنی.. یا تماسای منو جواب بدی...
نه اینکه منو با این وضعیت اینجا تنها بزاری..
میدونی.. گاهی وقتا فکر میکنم.. فکر میکنم مشکل از منه..
من زیادی خودخواهم.. خب.. تنها چیزی هم که میخوام بودن کنارتوعه نامی..
از روی تخت بلند شدی و خواستی بری که دستت کشیده شد و توی بغل گرمی فرو رفتی...
صدای بمش داخل گوشت پیچید: معلومه که مشکل از تو نیست ماه من1..
من زیاده روی کردم.. تو درست میگی.. منو ببخش که انقدر تو این مدت اذیتت کردم.. هیچی از تو و بچمون مهم تر نیست.. و نباید انقدر غرق کارم میشدم.. میبخشی منو؟؟
آروم دستشو روی شکم برآمدت کشید: قول میدم چندین هفته ی کامل رو در اختیار تو و بچمون باشم.. حالا نامیت رو میبخشی؟؟
لبخندی از رضایت روی لبهات نشست و خودتو بیشتر توی بغلش جا دادی: همیشه با این حرفات گولم میزنی.. ولی خب بازم دوست دارم..
پیشونیت رو به آرومی بوسید: منم دوست دارم مامان کوچولو:)
The end
حمایت یادتون نره پروانه های نازمم:>
۱۰.۵k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.