بی نهایت
p¹⁴
از پله ها پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم . آجوما نشسته بود و دوتا هات چاکلت جلوش بود .
آجوما : فکر میکنم هنوز هم علاقت نسبت به هات چاکلت گرم همونه !
خنده ای کردم و بعد نشستن روی صندلی رو به روی آجوما هات چاکلتم رو داخل دستام نگه داشتم .
ا.ت : درسته .. شایدم بهتره بگیم این تنها چیزیه که مثل قبل دوسش دارم !
آجوما : متوجه نمیشم ...
ا.ت : تغیرات زیادی کردم آجوما .. خیلی زیاد . دیگه مثل قبل همون دختر شاد و شنگول نیستم .
آجوما : اوه .. درسته . ما طی این مدت طولانی، هممون تغیرات زیادی کردیم . بالا رفتن سن تو هممون تغیرات ایجاد کرده .
من آدمی نبودم که بخوام راجب خودم به بقیه چیزی بگم و درد و دل کنم . ولی آجوما خیلی فرق داشت . من پیش آجوما یه آدم دیگه بودم . میتونستم ساعت ها راجب خودم، علایقم، تنفراتم نسبت به اطراف ، و چیز های مختلف که به خودم مربوط میشد صحبت کنم . البته اینم باید بگم که آجوما هم بدون هیچ غرغری به تمام حرف هام گوش میداد و باهام صحبت میکرد .
کمی از هات چاکلت تو دستم خوردم و نگاهی به آجوما انداختم .
ا.ت : همینطوره . خب .. بگذریم اصن . شما چطور...
حرف با پریدن یه نفر روی شونه هام نصفه موند و کمی از محتویات داخل لیوان ریخت بیرون . برگشتم و با دیدن شخصی که عین میمون افتاده بود پشتم، دلم خواست خفش کنم ...
از پله ها پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم . آجوما نشسته بود و دوتا هات چاکلت جلوش بود .
آجوما : فکر میکنم هنوز هم علاقت نسبت به هات چاکلت گرم همونه !
خنده ای کردم و بعد نشستن روی صندلی رو به روی آجوما هات چاکلتم رو داخل دستام نگه داشتم .
ا.ت : درسته .. شایدم بهتره بگیم این تنها چیزیه که مثل قبل دوسش دارم !
آجوما : متوجه نمیشم ...
ا.ت : تغیرات زیادی کردم آجوما .. خیلی زیاد . دیگه مثل قبل همون دختر شاد و شنگول نیستم .
آجوما : اوه .. درسته . ما طی این مدت طولانی، هممون تغیرات زیادی کردیم . بالا رفتن سن تو هممون تغیرات ایجاد کرده .
من آدمی نبودم که بخوام راجب خودم به بقیه چیزی بگم و درد و دل کنم . ولی آجوما خیلی فرق داشت . من پیش آجوما یه آدم دیگه بودم . میتونستم ساعت ها راجب خودم، علایقم، تنفراتم نسبت به اطراف ، و چیز های مختلف که به خودم مربوط میشد صحبت کنم . البته اینم باید بگم که آجوما هم بدون هیچ غرغری به تمام حرف هام گوش میداد و باهام صحبت میکرد .
کمی از هات چاکلت تو دستم خوردم و نگاهی به آجوما انداختم .
ا.ت : همینطوره . خب .. بگذریم اصن . شما چطور...
حرف با پریدن یه نفر روی شونه هام نصفه موند و کمی از محتویات داخل لیوان ریخت بیرون . برگشتم و با دیدن شخصی که عین میمون افتاده بود پشتم، دلم خواست خفش کنم ...
۲۰۶
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.