P³
#رمان
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part3
نامجون: سوکجین و ار ام خودمو سوکجین،
تهیونگ و یونگی، جیهوپ و جیمین، کوک و ات.
همه ی اعضا به سمت کوک و ات: اوووو
کوک: توکه مشکلی نداری ات؟
ات: نه مشکلی نیست..
جیهوپ: بریم اتاق هامونو بچینیم 😁
یونگی: بیاین الان بخوابیم دیگه دیر وقته از فردا شروع کنیم..
همه: یونگی درست میگه👍🏻
اکی بریم رخت خواب هامون رو بیاریم.
نامجون: ات راهتی پیش ما بخوابی؟
ات: اوم.. اره مشکلی نیست من دوست دارم دورم شلوغ باشه 😁
تهیونگ: اکی پس خوبه👍
ویو ات: من وسط تهیونگ و جیمین خوابیدم!
چند ساعت بعد از خواب بیدار شدم..
یک صدایی میومد از توی دستشویی، رفتم دیدم کوک داره گریه میکنه!؟
درست دیدم؟ مثل اینکه اره.. ـــ!
گفتم: کوک خوبی؟
کوک: تو نباید اینجا باشی دوست ندارم کسی بفهمه...
گفتم: میتونی به من اعتماد کنی کوک،
کوک بهم گفت بخاطر این تحدید های این چند وقته خیلی ترسیده و ناراحته و دوست نداره کسی بفهمه... منم باهاش صحبت کردم تا ارومش کنم، بعدا رفتیم خوابیدیم.
فردا صبح
نامجون: بیداررررر شیددد زودددد صبح شده (با صدای بلند)
یونگی: خفه میشی یا خفت کنم خبر مرگم میخوام بتمرگم... 🔪🗿
نامی: 😐🤲🏻
کسی میاد بریم موزه؟
همه به جز ات گفتن نه
ات پاشو بریم پس...
ات: اکی✨🤩
رفتن موزه...
ویو ات: داخل موزه داشتن راجب یک افسانه میگفتن..
و کتابشم اونجا بود..
افسانه ی فرزند ماه و هفت پسر..
به نامی گفتم وایسیم گوش کنیم؟
نامی گفت اره.. اکیه.
افسانه راجب یک دختر و هفت پسر بود که فرزند ماه بودن و هر کدوم یک تُتِم در درون داشتن(نوعی الماس درونی) .
و این اتفاق هنوز ادامه داره و هر 500سال یکبار این فرزندان به دنیا میان و روی مردم خیلی تاثیر داره و اون تُتِم ها کنار هم دیگه بسیار قوی هستن..
این تُتِم ها شامل میشن از: ...
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part3
نامجون: سوکجین و ار ام خودمو سوکجین،
تهیونگ و یونگی، جیهوپ و جیمین، کوک و ات.
همه ی اعضا به سمت کوک و ات: اوووو
کوک: توکه مشکلی نداری ات؟
ات: نه مشکلی نیست..
جیهوپ: بریم اتاق هامونو بچینیم 😁
یونگی: بیاین الان بخوابیم دیگه دیر وقته از فردا شروع کنیم..
همه: یونگی درست میگه👍🏻
اکی بریم رخت خواب هامون رو بیاریم.
نامجون: ات راهتی پیش ما بخوابی؟
ات: اوم.. اره مشکلی نیست من دوست دارم دورم شلوغ باشه 😁
تهیونگ: اکی پس خوبه👍
ویو ات: من وسط تهیونگ و جیمین خوابیدم!
چند ساعت بعد از خواب بیدار شدم..
یک صدایی میومد از توی دستشویی، رفتم دیدم کوک داره گریه میکنه!؟
درست دیدم؟ مثل اینکه اره.. ـــ!
گفتم: کوک خوبی؟
کوک: تو نباید اینجا باشی دوست ندارم کسی بفهمه...
گفتم: میتونی به من اعتماد کنی کوک،
کوک بهم گفت بخاطر این تحدید های این چند وقته خیلی ترسیده و ناراحته و دوست نداره کسی بفهمه... منم باهاش صحبت کردم تا ارومش کنم، بعدا رفتیم خوابیدیم.
فردا صبح
نامجون: بیداررررر شیددد زودددد صبح شده (با صدای بلند)
یونگی: خفه میشی یا خفت کنم خبر مرگم میخوام بتمرگم... 🔪🗿
نامی: 😐🤲🏻
کسی میاد بریم موزه؟
همه به جز ات گفتن نه
ات پاشو بریم پس...
ات: اکی✨🤩
رفتن موزه...
ویو ات: داخل موزه داشتن راجب یک افسانه میگفتن..
و کتابشم اونجا بود..
افسانه ی فرزند ماه و هفت پسر..
به نامی گفتم وایسیم گوش کنیم؟
نامی گفت اره.. اکیه.
افسانه راجب یک دختر و هفت پسر بود که فرزند ماه بودن و هر کدوم یک تُتِم در درون داشتن(نوعی الماس درونی) .
و این اتفاق هنوز ادامه داره و هر 500سال یکبار این فرزندان به دنیا میان و روی مردم خیلی تاثیر داره و اون تُتِم ها کنار هم دیگه بسیار قوی هستن..
این تُتِم ها شامل میشن از: ...
۳.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.