🥂به سوی بُعدی دیگر🥂 🥞پارت دوم🥞
حرکت کردم ما تو شهرک نظامی زندگی میکنیم بابام مهندس ساختمون بود و مامانم پرستار و میشه گفت از نظر وضع مالی ثروتمندیم تو شهرک نظامی زندگی میکنیم چون پدر و مادرم نظامین پس توی شهرک آسمان نزدیک تهرانسر که برای نظامیاس زندگی میکنیم شهرکمون ۱۶ تا بلوک داره ما عادت داریم به ساختمونای شهرک بگیم بلوک ما بلوک چهارده بودیم و خیلی با باشگاه تیراندازی شهرک فاصله نداشتیم و با پای پیادی میرفتم به راه افتادم داشتم از میون درختای جنگل میگذشتم و لذت میبردم نور خورشید از لا به لای درختا میگذشت و صدای پرنده ها میومد صدای خش خش برگهایی که زیر پام خورد میشدن به همراه صدای پرنده ها خیلی قشنگ بود و منو یاد انیمه فرزند آب و هوا مینداخت صدای شر شر آب هم چاشنی زیبایی برای صدای خش خش برگها و پرنده ها بود درختا تموم شد و رسیدم به پیست دوچرخه سواری پیست دوچرخه سواری چندین سال بود متروکه شده بود و کمتر کسی اونجا دیده میشد ولی من و حسنا و صبا و و اون یکی صبا و النا وشادلین و هستی همیشه خدا اونجا میرفتیم اما بعد ازینکه کرونا خیلی جدی شد مامانم دیگه نذاشت با بچه ها برم بیرون فقط اجازه میداد با حسنا و صبا برم تیراندازی برای همین خیلی افسرده شده بودم که در روز حداکثر ۲ تا ۳ ساعت میتونستم بهترین دوستامو ببینم رسیده بودم به پل پیست دوچرخه سواری داشتم از گرما میمردم مخصوصا با روسری و مانتو خانواده من خیلی مذهبین در نتیجه من حتی در گرمای کشنده هم باید حجاب کامل داشته باشم البته من درباره حجابم شکایتی ندارم این چیزیه که حضرت فاطمه به ما دخترا داده البته بعد ازینکه چادرم به چوخ رفت مجبور شدم مانتو بپوشم چون بخاطر کرونا نمیتونستم چادر بخرم وقتی به پل رسیدم بدجوری وسوسه شده بودم لعنتی خیلی منظره قشنگی بود و ادم رو تحریک به خودکشی میکرد
۴.۹k
۰۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.