پارت۲ ویو ا/ت
پارت۲ ویو ا/ت
همه نشسته بودن و منتظر ارباب بودن مثل همیشه دیر میخواست بیاد تعجبی نیست اون یه مافیاست واضح که باید دیر بیاد۰
۲۰مین بعد
داشتم از گشنگی میمردم ولی اثری ازش نبود،همه داشتن خوشحال با بقیه حرف میزدن غذا ها واضح بود که سر شدن۰نمیتونستم تحمل کنم ولی چه کنیم؟
که صدای قدم های یه نفر بلند شد همه متوجه اومدنش شدن که باعث شد از صندلی پاشن منم مثل همه ندیمه ها از جام پا شدم۰که صداش بلند شد
جانگوک:دیر اومدم معذرت میخوام(بچم ما ادبه)
همه هم به ارباب تعظیمه کوتاهی کردن۰ همه شروع کردن به خوردن ولی صدای هیچکدوم نمیومد۰ویالا جلوی من میشست سر غذا خوردن هی کارهایی میکرد که من خندم میگرفت منم که از اینام که با صدای بلند میخنده ولی سعی میکردم نخندم و موفقم شدم۰
غذای من تموم شده بود باید منتطر میموندم که غذای ارباب هم تموم شه بعد همه ی ندیمه ها اجازه دارن از جاشون پاشن۰
یه چند دقیقه گذشته بود منم حوصلم سر رفته بود دستم رو گذاشتم رو میز و ناخونام رو روی میز به صدا در می اوردم که یه لحظه هم ساکت شدن،حس میکردم همه دارن نگام میکنن آروم سرم رو اوردم بالا که دیدم ویالا داره به پشتم اشاره میکنه سرم رو برگردوندم که باغول سیاه هیکیلی مواجه شدم۰میخواستم جیغ بکشم ولی جیکم در نمی اومد،رنگم پریده بود عرق سرد کرده بودم و داشتم با چشمای باز بهش نگاه میکردم آروم اومد نزدیکم ولی توانا نبودم که برم عقب پس سر جام وایسادم که لبخندی زد و رفت۰وادفاک چیشد
به خودم نگاه کردم تعجب داشتم که چرا رو خودم نشاشیده بودم؟؟
که دست ویلا دور دستم حس کردم برگشتم دیدمش که آروم گفت:خوبی ا/ت؟رنگت پریدع
لبخندی که باعث شد کل دندونام رو نشون بدم آروم گفتم اوکیم۰
همه نشسته بودن و منتظر ارباب بودن مثل همیشه دیر میخواست بیاد تعجبی نیست اون یه مافیاست واضح که باید دیر بیاد۰
۲۰مین بعد
داشتم از گشنگی میمردم ولی اثری ازش نبود،همه داشتن خوشحال با بقیه حرف میزدن غذا ها واضح بود که سر شدن۰نمیتونستم تحمل کنم ولی چه کنیم؟
که صدای قدم های یه نفر بلند شد همه متوجه اومدنش شدن که باعث شد از صندلی پاشن منم مثل همه ندیمه ها از جام پا شدم۰که صداش بلند شد
جانگوک:دیر اومدم معذرت میخوام(بچم ما ادبه)
همه هم به ارباب تعظیمه کوتاهی کردن۰ همه شروع کردن به خوردن ولی صدای هیچکدوم نمیومد۰ویالا جلوی من میشست سر غذا خوردن هی کارهایی میکرد که من خندم میگرفت منم که از اینام که با صدای بلند میخنده ولی سعی میکردم نخندم و موفقم شدم۰
غذای من تموم شده بود باید منتطر میموندم که غذای ارباب هم تموم شه بعد همه ی ندیمه ها اجازه دارن از جاشون پاشن۰
یه چند دقیقه گذشته بود منم حوصلم سر رفته بود دستم رو گذاشتم رو میز و ناخونام رو روی میز به صدا در می اوردم که یه لحظه هم ساکت شدن،حس میکردم همه دارن نگام میکنن آروم سرم رو اوردم بالا که دیدم ویالا داره به پشتم اشاره میکنه سرم رو برگردوندم که باغول سیاه هیکیلی مواجه شدم۰میخواستم جیغ بکشم ولی جیکم در نمی اومد،رنگم پریده بود عرق سرد کرده بودم و داشتم با چشمای باز بهش نگاه میکردم آروم اومد نزدیکم ولی توانا نبودم که برم عقب پس سر جام وایسادم که لبخندی زد و رفت۰وادفاک چیشد
به خودم نگاه کردم تعجب داشتم که چرا رو خودم نشاشیده بودم؟؟
که دست ویلا دور دستم حس کردم برگشتم دیدمش که آروم گفت:خوبی ا/ت؟رنگت پریدع
لبخندی که باعث شد کل دندونام رو نشون بدم آروم گفتم اوکیم۰
۲.۶k
۱۱ آذر ۱۴۰۳