💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 33🤍✨
(از زبان یونا)
رفتیم رسیدیم جلوی عمارت
تهیونگ: خب یونا تو سریع برو تو اتاقت لباساتو عوض کن منو کوک میایم داخل میشینیم تا بابا و مامان بیان چند دقیقه دیگه میرسن
یونا: باش پس من میرم لباسامو عوض کنم
رفتیم داخل و من پیاده شدن بدو بدو رفتم داخل اتاقم
کیفمو گزاشتم رو زمین کنار میز و گوشیمو پرت کردم رو تخت و رفتم دستشویی و کارامو انجام دادم و صورتمو شستم
اومدم بیرون و یک لباس انتخاب کردم و پوشیدم( عکسشو میزارم) این لباسو تا حالا نپوشیدم ولی امشب میخوام بپوشم پوشیدم و موهامو شونه کردم و آرایش کردم و رفتم پایین
کوک: یونا کارت تموم نشد....
اینو گفت و برگشت سمت پله ها منم اخرای پله ها بودم کوک مات مونده بود منو نگا میکرد ک صدای تهیونگ ک از آشپز خونه داشت میومد بیرون اومد
ته: کوک قهوه میخو...
ک اونم چشمش افتاد ب من از اون موقع منو ندیده بود و حالا دوتاشون داشتن مات منو نگاه میکردن چیشدع چرا اینجوری نگاه میکنن وا
یونا: امم چیزی شده ؟ چرا اینجوری نگاه میکنین چیزی رو صورتمه
ته: ....اااا.... ن فقط
کوک: فقط..
یونا: چی فقط چی چیشدععع
ته: یونا این لباس کیه !!!؟
یونا: لباس خودمه مامان برام گرفته بود نپوشیدم میدونی ک زیاد لباس مجلسی دوس ندارم و اصلا نمیخرم
کوک: ااا. آها خیلی ..... خیلی خوشگل شدی ... خیلی تغییر کردی
ته: اوهومم
یونا: 🙂😁 مرسی ولی تغییر نکردم چون تا حالا نپوشیده بودم فک میکنین تغییر کردم
ته: اره ولی....
تهیونگ داشت حرف میزد ک صدای ماشین از بیرون اومد ...
یونا: اااا فک کنم مامان و بابا اومدن
مامان و بابا اومدن تو و منو توی اون لباس دیدن خیلی ذوق کردن مخصوصا مامان
_: عا کوک سلام چطوری این موقع اینجا چیکار میکنی
کوک: سلام آقای کیم ممنون حالا حرف میزنیم متوجه میشین
_:راجب چی چیزی شده
کوک: نه چیزی نشده حالا میگم بهتون
ته: خب بیاین بشینیم حرف بزنیم تا دیر نشده
_: چرا دیر بشه عجله ک نداریم
کوک: چرا عجله داریم این قضیه امشب باید حل بشه
ادامه داردددد
part 33🤍✨
(از زبان یونا)
رفتیم رسیدیم جلوی عمارت
تهیونگ: خب یونا تو سریع برو تو اتاقت لباساتو عوض کن منو کوک میایم داخل میشینیم تا بابا و مامان بیان چند دقیقه دیگه میرسن
یونا: باش پس من میرم لباسامو عوض کنم
رفتیم داخل و من پیاده شدن بدو بدو رفتم داخل اتاقم
کیفمو گزاشتم رو زمین کنار میز و گوشیمو پرت کردم رو تخت و رفتم دستشویی و کارامو انجام دادم و صورتمو شستم
اومدم بیرون و یک لباس انتخاب کردم و پوشیدم( عکسشو میزارم) این لباسو تا حالا نپوشیدم ولی امشب میخوام بپوشم پوشیدم و موهامو شونه کردم و آرایش کردم و رفتم پایین
کوک: یونا کارت تموم نشد....
اینو گفت و برگشت سمت پله ها منم اخرای پله ها بودم کوک مات مونده بود منو نگا میکرد ک صدای تهیونگ ک از آشپز خونه داشت میومد بیرون اومد
ته: کوک قهوه میخو...
ک اونم چشمش افتاد ب من از اون موقع منو ندیده بود و حالا دوتاشون داشتن مات منو نگاه میکردن چیشدع چرا اینجوری نگاه میکنن وا
یونا: امم چیزی شده ؟ چرا اینجوری نگاه میکنین چیزی رو صورتمه
ته: ....اااا.... ن فقط
کوک: فقط..
یونا: چی فقط چی چیشدععع
ته: یونا این لباس کیه !!!؟
یونا: لباس خودمه مامان برام گرفته بود نپوشیدم میدونی ک زیاد لباس مجلسی دوس ندارم و اصلا نمیخرم
کوک: ااا. آها خیلی ..... خیلی خوشگل شدی ... خیلی تغییر کردی
ته: اوهومم
یونا: 🙂😁 مرسی ولی تغییر نکردم چون تا حالا نپوشیده بودم فک میکنین تغییر کردم
ته: اره ولی....
تهیونگ داشت حرف میزد ک صدای ماشین از بیرون اومد ...
یونا: اااا فک کنم مامان و بابا اومدن
مامان و بابا اومدن تو و منو توی اون لباس دیدن خیلی ذوق کردن مخصوصا مامان
_: عا کوک سلام چطوری این موقع اینجا چیکار میکنی
کوک: سلام آقای کیم ممنون حالا حرف میزنیم متوجه میشین
_:راجب چی چیزی شده
کوک: نه چیزی نشده حالا میگم بهتون
ته: خب بیاین بشینیم حرف بزنیم تا دیر نشده
_: چرا دیر بشه عجله ک نداریم
کوک: چرا عجله داریم این قضیه امشب باید حل بشه
ادامه داردددد
۴.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.