Halp part10
ته با داد:تو غلط میکنی از زن من درخواست ازدواج میکنی عوضی....
دستشو بلند کرد که یه سیلی محکم به کوک بزنه که روبه روش وایسادم و تو صورت من خورد...
کوک:ا.تتتتت...
ا.ت:من...من...خوبم
ته:ا.ت توروخدا منو ببخش لطفاااا...چرا نزاشتی بزنمش هااا؟؟؟
ا.ت:وی اون ادم بدی نیست...
کوک:میبینی اونم به من علاقه داره...
ته:آره ا.ت؟؟؟...
ا.ت:وی...
ته با داد:گفتم آرررره؟؟؟
ا.ت با بغض:بس کنیدددد...من نمیخوام با هیچ کدومتون باشم...ولم کنیدددد
دستام رو روی چشام گذاشتم و از بیمارستان با گریه خارج شدم...
ته و کوک:ا.تتتتتتت....
کوک داره میره دنبالش که ته لباسشو میگیره...
_ول کن میخوام برم دنبالش...
+فکر ا.ت رو از سرت بیرون کن...هوم؟
_تو یه آدم بیشعوری که نمیزاری یه دختر پیش عشقش باشه...
+دهنتوووو ببنددد...عشق ا.ت منم...کیم تهیونگ
اروم ولی با حرس دم گوشم زمزمه کرد:تهیونگ به خاطر رفاقت چندین و چندسالمونه که الان دفنت نکردم...پاتو از زندگی ا.ت و من بکش بیرون...نمیخوای که ا.ت بفهمه یون وو کیه ها؟
داشت میرفت بیرون که داد زدم:تو چطور؟رابطه ات با جوهو؟یادت که نرفته ها؟
با عصبانیت نگاهشو ازم گرفت و از اتاق بیرون رفت...
نامجون دستشو گذاشت رو کمرم و گفت:ته...ا.ت به درد تو نمیخوره...میدونم که عاشقشی اما عشق هم بعضی موقع ها باعث ضرره!
ناخداگاه یه قطره اشک روی گونه ام ریخت...
ته:نمیزارم ا.ت رو مال خودش کنه...ا.ت مال منه...من...من...حاضرم براش جونمم بدم!
"ا.ت"
روی نیمکت پارت نشسته بودم و داشتم گریه میکردم...چرا آخه باید بینشون انتخاب کنم؟از کوک بدم میومد اما...اما...عشق دست تو نیست...
...:سلام خواهر عزیزم"خنده شیطانی"
سرم رو بالا اوردم و یهو که چیز محکم به سرم برخورد کرد.چشام سیاهی رفت و بیهوش شدم!
شرطا کامل نشده بود اما چون خیلی دوستون دارم گذاشتم...لایکا رو زیاد کنید تا بگید شمام منو دوست دارید:)
دستشو بلند کرد که یه سیلی محکم به کوک بزنه که روبه روش وایسادم و تو صورت من خورد...
کوک:ا.تتتتت...
ا.ت:من...من...خوبم
ته:ا.ت توروخدا منو ببخش لطفاااا...چرا نزاشتی بزنمش هااا؟؟؟
ا.ت:وی اون ادم بدی نیست...
کوک:میبینی اونم به من علاقه داره...
ته:آره ا.ت؟؟؟...
ا.ت:وی...
ته با داد:گفتم آرررره؟؟؟
ا.ت با بغض:بس کنیدددد...من نمیخوام با هیچ کدومتون باشم...ولم کنیدددد
دستام رو روی چشام گذاشتم و از بیمارستان با گریه خارج شدم...
ته و کوک:ا.تتتتتتت....
کوک داره میره دنبالش که ته لباسشو میگیره...
_ول کن میخوام برم دنبالش...
+فکر ا.ت رو از سرت بیرون کن...هوم؟
_تو یه آدم بیشعوری که نمیزاری یه دختر پیش عشقش باشه...
+دهنتوووو ببنددد...عشق ا.ت منم...کیم تهیونگ
اروم ولی با حرس دم گوشم زمزمه کرد:تهیونگ به خاطر رفاقت چندین و چندسالمونه که الان دفنت نکردم...پاتو از زندگی ا.ت و من بکش بیرون...نمیخوای که ا.ت بفهمه یون وو کیه ها؟
داشت میرفت بیرون که داد زدم:تو چطور؟رابطه ات با جوهو؟یادت که نرفته ها؟
با عصبانیت نگاهشو ازم گرفت و از اتاق بیرون رفت...
نامجون دستشو گذاشت رو کمرم و گفت:ته...ا.ت به درد تو نمیخوره...میدونم که عاشقشی اما عشق هم بعضی موقع ها باعث ضرره!
ناخداگاه یه قطره اشک روی گونه ام ریخت...
ته:نمیزارم ا.ت رو مال خودش کنه...ا.ت مال منه...من...من...حاضرم براش جونمم بدم!
"ا.ت"
روی نیمکت پارت نشسته بودم و داشتم گریه میکردم...چرا آخه باید بینشون انتخاب کنم؟از کوک بدم میومد اما...اما...عشق دست تو نیست...
...:سلام خواهر عزیزم"خنده شیطانی"
سرم رو بالا اوردم و یهو که چیز محکم به سرم برخورد کرد.چشام سیاهی رفت و بیهوش شدم!
شرطا کامل نشده بود اما چون خیلی دوستون دارم گذاشتم...لایکا رو زیاد کنید تا بگید شمام منو دوست دارید:)
۵.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.