(پارت۵۱)
وقتی از مغازه بیرون اومد یک نفر با یه ماشین مشکی درست روبهروی مغازه ایستاده بود.
شخص داخل ماشین حسابی خودشو پوشونده بود و تقریبا ناشناس بود.
شخص داخل ماشین:ا/تتت!
ا/ت:این کیه؟به نظر آشنا نمیاد اصلا نمیتونم درست ببینمش.
شخص ناشناس از ماشین پیاده شد و به طرف ا/ت اومد...
ا/ت هم ترسید و مسیرشو عوض کرد!
شخص ناشناس:ا/تتت!کجا میری؟؟
ا/ت:جلو نیا!میدونم که میخوای منو با خودت ببری بعد به خلافکارا بفروشی و بعد...
شخص ناشناس:اما...امروز میخواستیم تمرین کنیم.
بعد از اینکه ا/ت این رو شنید تازه ماجرا رو فهمید اما جرئت برگشتن و نگاه کردن به صورت شوگا رو نداشت.
خیلی آروم برگشت...
شوگا:ام...خیلی عذر میخوام ترسیدی من...
ا/ت:ا..اهان..ب..بله...خ..خیلی..ترسناک بود.
شوگا:من برای خرید اومده بودم که خیلی اتفاقی دیدمت و خواستم باهم بریم.
ا/ت:اهان بله خیلی ازت ممنونم!
سوار ماشین شدن...
ا/ت که با کمربند ماشین درگیر بود و کم کم داشت کمربند رو از جا در میاورد...
شوگا:بزار کمکت کنم.
شوگا کمربند رو برای ا/ت بست و راه افتادن.
شوگا:خیلی بامزه ای ا/ت.
ا/ت:....
شخص داخل ماشین حسابی خودشو پوشونده بود و تقریبا ناشناس بود.
شخص داخل ماشین:ا/تتت!
ا/ت:این کیه؟به نظر آشنا نمیاد اصلا نمیتونم درست ببینمش.
شخص ناشناس از ماشین پیاده شد و به طرف ا/ت اومد...
ا/ت هم ترسید و مسیرشو عوض کرد!
شخص ناشناس:ا/تتت!کجا میری؟؟
ا/ت:جلو نیا!میدونم که میخوای منو با خودت ببری بعد به خلافکارا بفروشی و بعد...
شخص ناشناس:اما...امروز میخواستیم تمرین کنیم.
بعد از اینکه ا/ت این رو شنید تازه ماجرا رو فهمید اما جرئت برگشتن و نگاه کردن به صورت شوگا رو نداشت.
خیلی آروم برگشت...
شوگا:ام...خیلی عذر میخوام ترسیدی من...
ا/ت:ا..اهان..ب..بله...خ..خیلی..ترسناک بود.
شوگا:من برای خرید اومده بودم که خیلی اتفاقی دیدمت و خواستم باهم بریم.
ا/ت:اهان بله خیلی ازت ممنونم!
سوار ماشین شدن...
ا/ت که با کمربند ماشین درگیر بود و کم کم داشت کمربند رو از جا در میاورد...
شوگا:بزار کمکت کنم.
شوگا کمربند رو برای ا/ت بست و راه افتادن.
شوگا:خیلی بامزه ای ا/ت.
ا/ت:....
۸.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.