💙پارت سوم💙
ات ویو
صبح از خواب بیدار شدم رفتم صورتم رو شستم رفتن پایین حوصله ی خوردن غذا رو نداشتم رفتم یه لباس پوشیدم( اسلاید دوم) کمی آرایش کردم و به سمت خونه ی ارباب راه افتادم تو راه حس کردم کسی تعقیبم میکنه ولی اهمیت ندادم رسیدم به عمارت ارباب (نکته ات قبلا یه دوست پسر داشت اسمشم تهیونگه) در رو زدم
ات: سلام ارباب
جونگ کوک: سلام بیا تو
جونگ کوک: خب من امروز چند تا مهمون دارم خونه رو خوب تمیز کن و خوراکی هارو آماده کن
ات: چشم ولی چند نفرن ؟
جونگ کوک :سه نفر
ات: آها من برم خونه رو تمیز کنم
جونگ کوک:آها ات یادم رفت بگم وقتی اومدن از اتاقت بیرون نمیای به اوکی ؟
ات : چشم
ات ویو
رفتم خونه رو تمیز کردم و خوراکی هارو چیدم ساعت ۴ بود و اون ها ساعت ۶ میومدن
دینگ دینگ( صدای زنگ در 😂 )
جونگ کوک :کیه ؟
ات: نمیدونم
در رو باز کردم که با چیزی که دیدم خشکم زد
🖤🩷این داستان ادامه دارد 🖤🩷
ببخشید این چند روز نبودم 😔😔😔😔
صبح از خواب بیدار شدم رفتم صورتم رو شستم رفتن پایین حوصله ی خوردن غذا رو نداشتم رفتم یه لباس پوشیدم( اسلاید دوم) کمی آرایش کردم و به سمت خونه ی ارباب راه افتادم تو راه حس کردم کسی تعقیبم میکنه ولی اهمیت ندادم رسیدم به عمارت ارباب (نکته ات قبلا یه دوست پسر داشت اسمشم تهیونگه) در رو زدم
ات: سلام ارباب
جونگ کوک: سلام بیا تو
جونگ کوک: خب من امروز چند تا مهمون دارم خونه رو خوب تمیز کن و خوراکی هارو آماده کن
ات: چشم ولی چند نفرن ؟
جونگ کوک :سه نفر
ات: آها من برم خونه رو تمیز کنم
جونگ کوک:آها ات یادم رفت بگم وقتی اومدن از اتاقت بیرون نمیای به اوکی ؟
ات : چشم
ات ویو
رفتم خونه رو تمیز کردم و خوراکی هارو چیدم ساعت ۴ بود و اون ها ساعت ۶ میومدن
دینگ دینگ( صدای زنگ در 😂 )
جونگ کوک :کیه ؟
ات: نمیدونم
در رو باز کردم که با چیزی که دیدم خشکم زد
🖤🩷این داستان ادامه دارد 🖤🩷
ببخشید این چند روز نبودم 😔😔😔😔
۲۷.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.